رمان گلادیاتور پارت 148

4
(4)

 

 

 

 

 

یزدان کمر صاف کرد و خیمه اش را از روی گندم بلند نمود و به سمت تختش رفت و رویش دراز کشید و در حالی که یک دستش را همچون جَک ، تکیه گاه سرش کرده بود ، به او نگاه نمود و در همان حال گفت :

 

 

 

ـ کارا مردونه بودن ……… باید جلال و نگهبانا انجامشون می دادن .

 

 

 

و انگار که بخواهد ذهن او را از نبود امروزش دور کند ادامه داد :

 

 

 

ـ حالا ساکت و بستی ؟ فردا ساعت نه صبح حرکت می کنیم .

 

 

 

گندم با یاد آوری ساک و ماجرای بستنش ، ابرو درهم کشید و لبانش را جمع نمود و نگاهش را سمت دیگری سوق داد …………. با یادآوری حمیرا و حرف های نیش دارش ، انگار تمام حرص و خشم عالم در تنش نشست و آتشش زد :

 

 

 

ـ بله . حمیرا خانم زحمت کشیدن اومدن اطاقم و ساکم و بستن .

 

 

 

یزدان با دیدن ابروان درهم رفته او ، و نگاهی که گندم از او گرفت ، فهمید که احتمالاً ماجرای تازه ای رخ داده که او از آن بی خبر است ………. از حالت دراز کش خارج شد و خودش را لبه تخت کشید و لبه آن ، به گونه ای که پاهایش روی زمین قرار گرفتند ، نشست .

 

 

 

ـ چی شده ؟

 

 

 

ـ هیچی .

 

 

 

یزدان گردن جلو کشید و آرنج هایش را به زانوانش تکیه داد و نگاه دقیق و ریز بینش را روی گندم گرداند :

 

 

 

ـ هیچی ؟؟؟ تو که تا دیشب از فکر مسافرت فردا ، انقدر خوشحال و ذوق زده بودی که زمین و زمان و داشتی بهم می ریختی ……… اما الان اینجوری ابروهات و ریختی تو هم میگی چیزی نشده ؟؟؟

 

 

 

گندم بدون آنکه سرش را سمت او بچرخاند ، نگاهش را سمت یزدان کشید و عاقبت درِ دلش را باز کرد و دردش را گفت :

 

 

 

ـ اصلا از این خدمتکارت خوشم نمی یاد .

 

 

 

یزدان که منظور او را نفهمیده بود ، پیشانی چین داد و دقیق تر از قبل پرسید :

 

 

 

ـ خدمتکار ؟ کدوم خدمتکار ؟

 

 

 

ـ همین حمیرا خانومتون دیگه .

 

 

 

– حمیرا ؟ چطور ؟ اونکه زن خوبی به نظر میرسه .

 

 

 

 

 

 

گندم سرش را کامل سمت یزدان چرخاند و پوزخندی گوشه لبش نشاند که لبش یک طرفه بالا رفت ………… مطمئناً اگر یزدان از نظر و عقیده حمیرا نسبت به خودش باخبر می شد دیگر از او اینگونه طرفداری نمی کرد .

 

 

 

ـ آره خیلی خوبه . اصلا تو می دونی همین حمیرا خانومتون پشت سرت چی میگه ؟

 

 

 

ابروان یزدان با شنیدن حرف و کنایه گندم بالا رفت :

 

 

 

ـ چی میگه ؟

 

 

 

گندم پاهایش را از زیرش بیرون آورد و از جایش بلند شد و به سمت یزدان رفت و کنارش ، لبه تخت با فاصله کمی نشست و از آن فاصله کمتر شده در چشمان او نگاه نمود و گفت :

 

 

 

ـ خوب می دونه چه حرفی بزنه تا همه رو از دور و برت بپرونه …………. خوب می دونه چی کار کنه تا از چشم این و اون بی افتی . قصد داره تو رو تو چشم همه یه بی ناموسِ بی همه چیز نشون بده ……… یه دیو ، یه موجود ترسناک . یه آدمی که نه قلب داره نه روح ………. حمیرا جوری رفتار می کنه که انگار از همه چیز خبرداره . منم زدم دهنش و صاف کردم .

 

 

 

لبخند نصفه و نیمه ای روی لبان یزدان نشست ………… حرف های حمیرا حتی سر سوزنی برایش اهمیت نداشت . اصلا شاید حمیرا بهتر از هرکسی او را شناخته بود و به بهترین وجه ممکن شخصیت او را برای گندم توصیف نموده بود ……… اما جوابی که گندم به او داد ، بیشتر کنجکاوش می کرد .

 

 

 

ـ چی گفتی بهش ؟

 

 

 

ـ بهش گفتم انقدر فکر نکنه که عقل کلِّ ………… بهش گفتم که من بهتر از هر کسی تو رو شناختم و از ذاتت خبر دارم .

 

 

 

و از کنار یزدان بلند شد و اینبار به سمت آینه قدی در اطاق او رفت و مقابلش ایستاد و نگاهش را روی تصویر خودش در آینه چرخاند و ادامه داد :

 

 

 

ـ حمیرا دوست داره که دم به ساعت من و بکوبونه ……… دوست داره که هرلحظه با حرف هاش بهم بفهمونه که من هیچی نمی فهمم ………… زنیکه بد ذات .

 

 

 

ابروان یزدان بالاتر از قبل رفت :

 

 

 

ـ مگه چی گفت بهت ؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 1 (1)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
چشمان عسلی و مظلوم‌گندم :/
چشمان عسلی و مظلوم‌گندم :/
1 سال قبل

اینا کی قراره عاشق همدیگه بشن بابا ۱۴۸ پارت گذشت اینا مث اسکلا باهم رفتار میکنن

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

بابا یه دو خط بیشتر خببببب

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x