21 دی 1401 - رمان دونی

روز: 21 دی 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

صدای سکوت پارت ۱۴

میتونم آهنگ بزارم؟ نگاهش را از پنجره گرفت و به پسرک نگاه کرد -آره مشکلی ندارم بعد از کاوه این تنها پسری بود که برای آهنگ گذاشتن سوال می پرسید. البته کاوه هم فقط یک بار این سوال را پرسیده بود. همان روزی که با این اکیپ آشنا شده بود. صدای آهنگ بلند شد،آهنگ مورد علاقه هدیه بود سوگند-هیپوپولوژیست همراه

ادامه مطلب ...
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 8

    خودم را عقب کشیدم و با اخم نگاهش کردم.   – این فقط یه اتفاقه آقای بردبار!   – بردبار؟ من بردبار نیستم!   اخم‌هایش دوباره در هم رفتند و با شک نگاهم کرد.   – تو اونو می‌شناسی؟!   از دهانم در رفته بود! فامیلی لعنتی او چرا باید در خاطر من مانده باشد…   خب معلوم

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 105

      _ ولی الان هم نمی تونم با قطعیت جواب بدم که می تونم باهات ادامه بدم یا نه.   همین. چیز بیشتر ازم نخواه.   یکم خیره نگاهم کرد. اونقدر نگاهش عمیق بود که معذب شدم.   ولی چیزی نگفتم. آخرش خودش دست کشید.   معلوم بود کلافس.   با نفس عمیق کشیدن سعی داشت کنترلش کنه.

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 149

      گندم نگاه از تصویر خودش در آینه گرفت و به سمت یزدان چرخید و به خودش اشاره کرد :       ـ بهم میگه چرا به خودت نمی رسی …………….. یزدان ، خدا وکیلی از وقتی من پا تو این عمارتت گذاشتم ، روزی بوده که شلخته پلخته جلوت ظاهر بشم ؟ یا لباسام کثیف و

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 246

        با تعجب برگشتم سمت ماشین.. حداقل انتظارم این بود که با یه نفر رو به رو بشم.. ولی با یه نیم نگاه به صندلی های عقب و جلو فهمیدم سه تا پسر جوون تو ماشینن که چهارچشمی زل زدن به من. به راهم ادامه دادم و محلشون نذاشتم تا بفهمن اهل هرچیزی که به خاطرش سرعت

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 98

    اشکی:برای اینکه به آقا جونم ثابت کنم که اگه دفعه بعد تو زندگیم دخالت کنه ناپدید میشم نیازه _اما… اشکی: هیس هیچی نگو _خیلوخب فقط روشن میکنم که زنگ بزنم به میترا اشکی چیزی نگفت که سریع گوشی رو از تو کیفم بیرون اوردم و روشنش کردم و به سیل پیام ها وتماس های بی پاسخم که برام

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 105

    دیگه واینستادم ببینم چه عکس العملی نشون میده، همین‌ که دنبالم نمیومد یعنی فرزان و دیده و تو بُهت رفته. سمت فرزان با قدمایی که هر لحظه ممکن بود سقوط کنه قدم برداشتم وَ با قدمایی که سعی می کردم بلند باشه تا زود تر بهش برسم سمت ماشین رفتم‌ و نگاهم به فرزانی بود که نیشخند به

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 10

    دنیا انگشت بر دهان گرفت و به حرف‌های محمد فکر کرد، جنبه مثبتش این بود که لا به لای حرف‌هایش حرفی از دخترهای دیگر نبود.   از اخلاقش گفته بود؟ می‌توانست با ناز و عشوه‌های خدادادیش او را رام خودش کند، دیگر از چه حرف زده بود؟ بریز و بپاش با دوستانش؟   آن هم که مشکلی نداشت

ادامه مطلب ...