رمان تارگت پارت 246 - رمان دونی

 

 

 

 

با تعجب برگشتم سمت ماشین.. حداقل انتظارم این بود که با یه نفر رو به رو بشم.. ولی با یه نیم نگاه به صندلی های عقب و جلو فهمیدم سه تا پسر جوون تو ماشینن که چهارچشمی زل زدن به من.

به راهم ادامه دادم و محلشون نذاشتم تا بفهمن اهل هرچیزی که به خاطرش سرعت ماشینشون و کم کردن نیستم و برن رد کارشون ولی بیخیال نشد و در حالیکه یکیشون سعی می کرد زیادی محترم و مودب به نظر برسه لب زد:

– بفرمایید سوار شید.. ما می رسونیمتون. این وقت شب ماشین سخت گیر میادا!

– آقا برو رد کارت!

– ای بابا! مزاحم نیستیم خانوم.. قصدمون کمکه! بفرمایید سوار شید!

– نمی خوام کمک کنید.. بفرمایید!

یهو لحنش عوض شد:

– بابا فکر کن مسافرکشم. چرا یه بارم ما می خوایم یه کار خیر انجام بدیم نمی ذارید؟

دیگه جوابش و ندادم.. داشتم تقریباً به خیابون اصلی می رسیدم و همینکه از این فاصله تشخیص دادم ماشینایی رو که رد می شدن و مسلماً یکیش می تونست من و سوار کنه و برسونه خیالم راحت شد که طبق گفته این پسره خیلی هم سخت نبود.

ولی طرف از اون بدپیله های حروم لقمه بود که وقتی دید جوابش و نمی دم ماشین و نگه داشت و شنیدم صدای باز و بسته شدن در و.. بعد از اون صدای قدم هایی که پشت سرم راه افتاد:

– چرا ناز می کنی حالا؟ مگه دنبال همین نیستی که این وقت شب راه افتادی تو خیابون؟ خب بیا سوار شو با هم صحبت کنیم.. اگه به توافق نرسیدیم هرجا خواستی پیاده ات می کنیم. دیگه انقدرم نمک به حروم نیستیم که بخوایم زورت کنیم. نترس!

سرجام وایستادم و تمام حرصی که امشب توسط میران توی جونم نشسته بود و با یه جیغ سرش خالی کردم و هوار کشیدم:

– دهنت و ببـــــــــــند.. گمشو بــــــــــرو!

مسلماً درین یک سال.. یا همین چند ماه پیش. هیچ وقت حتی با سمج ترین مزاحم های خیابونیش هم.. اینجوری برخورد نمی کرد.

همه این شخصیت جدیدم که خورد خورد داشت شکل می گرفت.. حاصل تلاش و دسترنج میران بود که من و به این روز انداخت.

پسره هم چند لحظه جا خورد از ولوم بیش از حد بالای صدام ولی بلافاصله لبخندی رو لبش نشست و خواست با چند قدم فاصله امون و پر کنه که همون لحظه صدای ماشینی که با سرعت وحشتناک بهمون نزدیک می شد سر جفتمون و به سمت خیابون چرخوند و حتی اون دو نفر دیگه توی ماشینم با تعجب نگاه کردن ببینن کی داره با این سرعت تو یه خیابون فرعی می رونه.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خیلی زودتر از اون سه تا.. ماشین و صاحبش و تشخیص دادم و همه تنم به لرزه افتاد وقتی با همون سرعت ترمز زد و چند متر جلوتر از ماشین اونا نگه داشت و پیاده شد.

قلبم توی دهنم می زد و منتظر بودم با همین خشمی که رنگ چهره اش و تغییر داده بود و رگای گردن و پیشونیش و باد کرده بود بیاد سمتم.. دستم و بگیره و پرتم کنه تو ماشین.

ولی بدون ذره ای مکث راه افتاد سمت پسره که داشت بهم نزدیک می شد و یقه اش و تو مشتش گرفت و جوری کوبوندش به درخت کنار خیابون که به جای اون من بودم که صدای آخم بلند شد.

با این حرکت.. اون دو نفری که تو ماشین بودن سریع پیاده شدن واسه کمک کردن به دوستشون و میران تو این فاصله حین نفس نفس زدن نگاهی به من انداخت و با همون خشمی که انتظارش و داشتم غرید:

– بشین تو ماشین!

بعدم بلافاصله درگیر شد با هر سه نفرشون و در عرض چند ثانیه.. مشت و لگد بود که روی هوا پرت می شد و مسلماً میران تو این رقابت سه به یک.. نمی تونست برنده باشه.

یه لحظه خواستم برم جلو که سریع پشیمون شدم.. اولاً که کاری ازم برنمی اومد و زورم به جدا کردنشون نمی رسید.. نهایتش چهار تا از این مشت و لگدها نصیب خودم می شد.

دوماً.. می رفتم جلو که چی بشه؟ کمک کنم دعواشون تموم بشه و میران و از اون وسط بکشمش بیرون که بیاد من و سوار ماشینش کنه و با خودش ببره خونه اش؟

بعدش حرص تمام اتفاقات امشب و این دعوای آخری که بازم من باعث و بانیش بودم و سرم خالی کنه و به غلط کردن بیفتم؟

مگه مریض بودم؟ من تا همین چند دقیقه پیش داشتم از دست میران فرار می کردم تا مجبور نباشم همراهیش کنم حالا.. حالا که به صورت بالقوه یه همچین موقعیتی نصیبم شده چرا ازش استفاده نکنم؟

یه قدم عقب رفتم و دیدم که همون لحظه مشت یکیشون تو صورت میران کوبونده شد.. ولی… ولی دلم نسوخت. اصلاً چرا باید دلم بسوزه؟

مگه اون دلش واسه ام سوخت وقتی امروز من و به مرز سکته رسوند و پای آیفون با داییم حرف زد؟

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یغمای بهار

    خلاصه رمان:       دلارای ایلیاتی با فرار از بند اسارت، خود را به بهشت شانه های مردی رساند که خان بود و سیبی ممنوعه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فردای بعد از مرگ
دانلود رمان فردای بعد از مرگ به صورت pdf کامل از فریبرز یداللهی

    خلاصه رمان فردای بعد از مرگ :   رمانی درموردیک عشق نافرجام و ازدواجی پرحاشیه !!!   وقتی مادرم مُرد، میخندیدم. میگفتند مادرش مرده و میخندد. من به عالم میخندیدم و عالمیان به ریش من. سِنّم را به یاد ندارم. فقط میدانم که نمیفهمیدم مرگ چیست. شاید آن زمان مرگ برایم حالی به حالی بود. رویاست، جهان را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تریاق pdf از هانی زند

خلاصه رمان : کسری فخار یه تاجر سرشناس و موفقه با یه لقب خاص که توی تموم شهر بهش معروفه! عالی‌جناب! شاهزاده‌ای که هیچ‌کس و بالاتر از خودش نمی‌دونه! اون بی رقیب تو کار و تجارته و سرد و مرموز توی روابط شخصیش! بودن با این مرد جدی و بی‌رقیب قوانین خاص خودش‌و داره و تاحالا هیچ زنی بیشتر از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تاونهان pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :           پندار فروتن، مردی سیو سه ساله که رو پای خودش ایستاد قدرتمند شد، اما پندار به خاطر بلاهایی که خانوادش سرش اوردن نسبت به همه بی اعتماده، و فقط بعضی وقتا برای نیاز های… اونم خیلی کوتاه با کسی کنار میاد. گلبرگ صالحی، بهتره بگیم سونامی جوری سونامی وار وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ریحان
ریحان
1 سال قبل

پارت جدید کو؟؟؟؟

Ftm
Ftm
1 سال قبل

چرا اینقدر پارت گذاری نامنظم شده؟😑

Taraneh
Taraneh
1 سال قبل

مثلا میخواد ادا زنای شجاع رو دراره .
ولی شخصیت درین چقدر راحت توهین میکنه
به دوست دختر سمیع انگ هرزگی زد و حالا به این پسرا میگه حروم لقمه
درین یه شخصیت تموم شده و مزخرفه برا من که ذات کثیف خودش رو به بقیه نسبت میده https://s.w.org/images/core/emoji/14.0.0/svg/1f611.svg بدبختتت!

یکتا
یکتا
پاسخ به  Taraneh
1 سال قبل

چه ربطی داره ..درین هیچ وقت ادعای با ادبی نکرده ..بعدش هم هر شخصیتی که باشه قدیسه نیست که فحش نده ..مثلا انتظار داری اینجا بگه پسرای بیشعور یا کثافتا ..خب همه تو این شرایط فحش ناموسی یا حتی بدتر میدن ..تازه حروم لقمه اصلا فحشی نیست که نسبت بهش جبهه بگیری ..وبرای اون انگ هرزگی هم که میگی خب مگه دروغ گفته ؟یا مثلا جا این کلمه چی می تونست بگه ؟و این رو هم درنظر بگیر اینا تو ذهن درینه نه رو زبونش ..قبول دارم ضعیفه ولی دیگه بدذات نیست

Taraneh
Taraneh
پاسخ به  یکتا
1 سال قبل

تو از کجا مطمئنی دوست دختر سمیع هرزست؟؟
کدوم قسمت رمان این اثبات شد؟؟!
حتی اگر بر فرض هم باشه اصلا به درین ربطی نداره ، اگه اینجوری باشه درینم هرزست دیگه

Prm
Prm
پاسخ به  Taraneh
1 سال قبل

درین هرچی می‌کشه از ذات خوب و ساده لوح بودنشه 👍🏻 اگه یکی توی این رمان از همه پاک تر باشه درینه

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

درین حالا تازه شیر شده

علوی
علوی
1 سال قبل

احسنت! لذت بردم از برخورد درین.
الان بره سمت خیابون و سوار تاکسی بشه بره

Ella
Ella
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

فکر نکنم بره
شایدم بره نمیدونم

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Ella
علوی
علوی
پاسخ به  Ella
1 سال قبل

می‌ره ولی بدتر به دردسر می‌افته

Ella
Ella
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

اونم چه دردسری میران میشه ضحاک😂😐

Prm
Prm
1 سال قبل

من اوایل رمان عاشق شخصیت میران شده بودم و از نظرم خیلی خاص بود ولی الان حس میکنم هرچقدر هم سر عقل بیاد و آدم بشه بازم خوشم ازش نمیاد
لاقل یه ذره 🤏🏻 فقط یه ذره 🤏🏻 با حرفهای اون یلدا تو فکر می‌رفت هم کافی بود برای اینکه بگیم به شک افتاد و داره وا میده ، اما نه همون آشه و همون کاسه

دسته‌ها
12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x