رمان گرداب پارت 109
نفسم رو بریده بریده بیرون دادم و سامیار گفت: -بذار یه لیوان اب برات بیارم..ببین چیکار کردی با خودت… خواست ازم فاصله بگیره که چنگ زدم به بازوش و نگهش داشتم: -سامیار یه وقت اتفاقی نیوفته.. -چه اتفاقی؟.. سرم رو به چپ و راست تکون دادم: -نمی دونم..کسی طوریش نشده باشه.. -عزیزم همین دو