26 دی 1401 - رمان دونی

روز: 26 دی 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 10

    در تابه‌ٔ مخصوص غذاهای چینی آب و مقدار کمی روغن قاطی کردم و روی شعله‌ٔ زیاد گذاشتم.   مرغ ها را ریختم و شروع به هم زدن کردم.   – کدوم رستوران کار می‌‌کنی؟   گفت و استکان چایش را به لب برد.   – نارنج و ترنج…   چای در گلویش پرید و به سرفه افتاد.  

ادامه مطلب ...

صدای سکوت پارت ۱۶

-باشه فراموش کن مثل اینکا خاطره‌ی بدی بوده که انقدر به فکر فرو رفتی. -چی؟ آرسا لبخندی زد -هیچی بریم؟ -هوم؟ هدیه نگاهی به ظرفش کرد کی تمامش کرد؟ شیرینی این خاطره انقدر زیاد بود؟ آری زیاد بود آن زمان پویا آنقدر سرد نبود تازه به مرگ عزیزانش عادت کرده بود.. اما بعد از آن قضیه آه از آن قضیه

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 151

        جلال ساک گندم را به دست گرفت و پشت سر آنها راه افتاد و ساک ها را در صندوق عقب ماشین یزدان قرار داد .       ـ تو بشین تو ماشین گندم ، تا سه چهار دقیقه دیگه حرکت می کنیم .         گندم نگاهش را میان یزدان و جلال چرخی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 248

      در حال حاضر پررنگ ترین احتمال.. همونی بود که می گفت همه اینا رو جمع کرده و یه گوشه ذهنش نگهش داشته.. تا به وقتش اساسی تلافی کنه. – نمی دونم.. واقعاً هیچی نمی دونم آفرین. فقط دیگه خسته شدم از اینکه هر روز و هر شبم با استرس می گذره و هر لحظه منتظرم تا میران

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 102

  _هیسسسس آروم باش، توروخدا…..ببین الان دیگه مشگلی نیست. همه چی خوبه باشه؟ فقط آروم باش….آروووووم نمیدونم چقدر گذشت که اونم محکم بغلم کرد و پیشونیش رو گذاشت روی شونم، اینقدر محکم بغلم کرد که حس کردم دارم تو بغلش هل میشم و میشم جزء بدنش که جواد:ولش کن……………. با شنیدن صدا و فوشی که شنیدم گوشام سوت کشیدن که

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 110

    کل بدنم مور مور شده بود از نزدیکی زیادش طوری که بهم کامل چسبیده بود… دست انداختم رو دستاش که دور گلوم بود و بعد مکثی ولم کرد که شروع کردم سرفه کردن   ازم فاصله گرفت تو طول اتاق شروع به راه رفتن کرد و و در اخر دستی رو صورتش کشید و روبه من ادامه داد

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۵۱

      در رو باز میکنه و با اشتیاق بهم خیره میشه….     _ به به طلوع خانم….قدم رو تخم چشای من گذاشتین….   کنار میره و ادامه میده :بفرمایین….بفرمایین که این خونه فقط عطر تو رو کم داشت…..   منتظر میمونم تا همه ی شر و ورایی که میدونستم قراره به زبون بیاره تموم شه…..   تموم

ادامه مطلب ...