19 بهمن 1401 - رمان دونی

روز: 19 بهمن 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان ملورین

رمان ملورین پارت 17

    تنها شنیدن همین حرف ها کافی بود که آتش خشم و عصبانیت در وجودش شعله بکشد.   دستش را طوری مشت کرد که رگِ بر آمده و کلفتِ پشت دستش به وضوح به چشم آمد.   امیر نگاهی به صورت سرخ شده و دندان‌هایی که به قصد کشتن، رو هم ساییده می‌شدند انداخت و اهسته گفت:   –

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 9

    اما خیلی طول نکشید تا آرامش خیالم مثل دریایی طوفانی، دوباره آشوب شود و خود را به در و دیوار وجودم بکوبد.   لیلا پیش دستی میوه اش را برداشت و نزدیک قباد رفت:   -قباد چی میخوری برات پوست بکنم؟   قباد نگاه به زیر انداخت:   -ممنون، از صبح چیزی نیست که مامان به خوردم نداده

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 37

    طاقت نیوردم. کسری از ثانیه رو برای باز کردن چشم هام هدر ندادم و فقط پلک هام رو از روی هم برداشتم.   مامان شالی که هنوز خودم هم نپوشیده بودم رو سرش کرده بود. – سحر خیز شدی.   جوابش رو با نگاه سنگینی روی سرش دادم. – مگه اینو برای من نگرفته بودید؟   مامان‌ بهم

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 62

    “مارال”   همین طور سرش تو گوشی بود باهاش کار می کرد   داشتم به این فکر می کردم بجای اینکه بگه زنشم بگه خواهرشم یا هر چی تو دلم هم ذوق می کردم هم حرص میخوردم فکر کنم مودی بودن کوروش به منم سرایت کرده   + فکر کنم دایرکتت خیلی شلوغه ها   کوروش: آره خیلی

ادامه مطلب ...
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 20

    عمه با آن هیکل چاق و اخم‌های در همش با پیراهن صورتی و دامن زرد…   تیپش مسخره بود اما نخندیدم حتی وقتی موهایم را گرفت و از در بیرونم انداخت درد را حس نکردم…   فقط آغوش امن مامان را می‌خواستم و بس!   – برو گمشو پیش اون مادر فولادزرهت! خودت و مادرت جرات دارین پا

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 161

        درست بود که با یزدان راحت بود …………. درست بود که چیز پنهانی از یزدان نداشت ………. درست بود که آنچنان با او رو در بایستی نداشت ……….. اما این مسئله با تمام مسائل دیگر فرق می کرد ……… او دیگر تا این حد با یزدان صمیمی نبود که بتواند بدون خجالت و یا اِبا از

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 258

      میرانم چرخید سمت منی که هنوز تو یه حباب گیر کرده بودم و انگار داشتم از یه فضای معلق به قضیه نگاه می کردم و هر لحظه منتظر بودم یکی یه تلنگر به حبابم بزنه و من و پرت کنه رو زمین. تا اینکه میران این کار و به عهده گرفت.. وقتی با دو قدم فاصله امون

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 36

    من بهتر از خودش می دونستم این تنها یک بهونه بود اما حاضر نبود به زبون بیارتش. – پنج روز …فقط پنج روز دیگه می تونم دووم بیار که برگردم.   نفسم رو توی گردنش خالی کردم‌ – اون موقع تعطیلات تموم میشه باید برگردم خوابگاه.   محکم بازوم هام رو فشرد. – گور بابای تعطیلات و خوابگاه

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 133

    _درکل که مراقب خودت باش نمیگم صد در صد به فرزان اعتماد کن ولی خلاف چیزی که نشون میده فکر کنم آدم بدی نباشه فقط یه خورده البته یه خورده که نه خیلی کینه ایه تا اون جا که من می‌دونم و دیدم!     نفسم و آه مانند فرستادم بیرون و آتنا ادامه داد _از من می‌شنوی

ادامه مطلب ...