رمان ملورین پارت 17
تنها شنیدن همین حرف ها کافی بود که آتش خشم و عصبانیت در وجودش شعله بکشد. دستش را طوری مشت کرد که رگِ بر آمده و کلفتِ پشت دستش به وضوح به چشم آمد. امیر نگاهی به صورت سرخ شده و دندانهایی که به قصد کشتن، رو هم ساییده میشدند انداخت و اهسته گفت: –