چت روم فرا زمینی ها👽
_چقدر دوستم داری؟ +یک عمر و پنج دقیقه! _پنج دقیقش چیه؟! +آخه یه جا خوندم بعد از مرگ قلب تا پنج دقیقه سالمه:)
_چقدر دوستم داری؟ +یک عمر و پنج دقیقه! _پنج دقیقش چیه؟! +آخه یه جا خوندم بعد از مرگ قلب تا پنج دقیقه سالمه:)
با احساس عرق سوز شدن گردنم روی بالشت ساتن، کمی سرم را جابه جا کردم و با گذاشتم سرم روی قسمت خنک تر دوباره در خلسه خواب فرو رفتم. مابین خوب و بیداری بودم که احساس کردم صدای قدم های کسی نزدیک شد و بدون در زدن وارد شد! ترسیده از این که شرایط مناسبی نداشته
دختر دستی میان موهایش کشاند و گفت: – نه اتفاقا خوب دیشبو یادم میاد! هنوز دهانش بوی زنندهی الکل میداد و همین باعث شد محمد صورتش را در هم جمع کند. کمی از دختر فاصله گرفت و گفت: – مستی دیشبت کاری کرده یادت نیاد، دیشب حتی انگشتمم بهت نخورد! ک.سشر تحویلم نده!
گندم نگاهش کرد و با همان لبخند پت و پهنی که هنوز بر روی لبانش دیده می شد ، شانه بالا داد و در خودش جمع شد و به او نگاه کرد : ـ دلم می خواد زودتر جشنشون شروع بشه لباسام و بپوشم . یزدان عمق هیجان نشسته در روح گندم را حس می کرد ……….. گندم از همان
* صبح که چشمام و باز کردم و همون اول با جای خالی درین روی تخت مواجه شدم.. فهمیدم که حدس های دیشبم درست بوده و درین.. به محض بیدار شدن درگیر همون حس پشیمونی و عذاب وجدان شده و احتمالاً برای اینکه دیگه با من چشم تو چشم نشه.. سریع بلند شده و رفته. یه
او نماز میخواند؟! سجادهی پهن گوشهی پذیرایی خانهاش را دیدم اما فکر نمیکردم مال خودش باشد… داخل رفت و از روی جاکفشی چوبی کیف کمریاش را برداشت… سویچم را بیرون کشید و از در بیرون آمد. – بیا… بگیرش! تک پلهی ایوان را بالا رفتم و دست دراز کردم اما دستش
_نمیخوام بهت تجاوز کنم که بدبخت داری میسوزی در بیار شلوارتو! خواستم باز کارم و ادامه بدم که دستم و محکم تر گرفت و من و کشید سمت خودش و از لای دندونای قفل شدش گفت: _نمیخواد…! چشمام گرد شد و تو صورت عصبیش خیره موندم تا حالا این قدر عصبی ندیده بودمش چشماش