29 بهمن 1401 - رمان دونی

روز: 29 بهمن 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان حورا

رمان حورا پارت 13

    با احساس عرق سوز شدن گردنم روی بالشت ساتن، کمی سرم را جابه جا کردم و با گذاشتم سرم روی قسمت خنک تر دوباره در خلسه خواب فرو رفتم.   مابین خوب و بیداری بودم که احساس کردم صدای قدم های کسی نزدیک شد و بدون در زدن وارد شد!   ترسیده از این که شرایط مناسبی نداشته

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 20

    دختر دستی میان موهایش کشاند و گفت:   – نه اتفاقا خوب دیشبو یادم میاد!   هنوز دهانش بوی زننده‌ی الکل میداد و همین باعث شد محمد صورتش را در هم جمع کند.   کمی از دختر فاصله گرفت و گفت:   – مستی دیشبت کاری کرده یادت نیاد، دیشب حتی انگشتمم بهت نخورد! ک.سشر تحویلم نده!  

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 165

گندم نگاهش کرد و با همان لبخند پت و پهنی که هنوز بر روی لبانش دیده می شد ، شانه بالا داد و در خودش جمع شد و به او نگاه کرد : ـ دلم می خواد زودتر جشنشون شروع بشه لباسام و بپوشم . یزدان عمق هیجان نشسته در روح گندم را حس می کرد ……….. گندم از همان

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 262

        * صبح که چشمام و باز کردم و همون اول با جای خالی درین روی تخت مواجه شدم.. فهمیدم که حدس های دیشبم درست بوده و درین.. به محض بیدار شدن درگیر همون حس پشیمونی و عذاب وجدان شده و احتمالاً برای اینکه دیگه با من چشم تو چشم نشه.. سریع بلند شده و رفته. یه

ادامه مطلب ...
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 24

        او نماز می‌خواند؟!   سجاده‌ی پهن گوشه‌ی پذیرایی خانه‌اش را دیدم اما فکر نمی‌کردم مال خودش باشد‌…   داخل رفت و از روی جاکفشی چوبی کیف کمری‌اش را برداشت…   سویچم را بیرون کشید و از در بیرون آمد.   – بیا… بگیرش!   تک پله‌ی ایوان را بالا رفتم و دست دراز کردم اما دستش

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 142

    _نمیخوام بهت تجاوز کنم‌ که بدبخت داری میسوزی در بیار شلوارتو!     خواستم باز کارم و ادامه بدم که دستم و محکم تر گرفت و من و کشید سمت خودش و از لای دندونای قفل شدش گفت: _نمیخواد…!     چشمام گرد شد و تو صورت عصبیش خیره موندم تا حالا این قدر عصبی ندیده بودمش چشماش

ادامه مطلب ...