6 اسفند 1401 - رمان دونی

روز: 6 اسفند 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان حورا

رمان حورا پارت 16

    صدای بسته شدن در که آمد. دستش را از دورم برداشت‌.   – اون چه کاری بود کردی؟ می‌دونی چقدر پیش خاله و لاله خجالت کشیدم.   کنترل اشک‌هایم سخت بود. خودم را رها کردم و گفتم:   – من کاری نکردم خودش شروع کرد. اومد توی آشپزخونه پاچه ی منو گرفت که قباد مال منه.   –

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 73

    کوروش”   بعد تیر خوردن مارال تو عالم برزخ بودم نه میتونستم کاری کنم نه کاری از دستم  بر میومد   نمیخواستم ماهان بفهمه من خواهرشو دوست دارم میترسم دیدش نسبت به من عوض شه و فکرای بدی کنه فرصت خوبی تا ماهان نبود میرفتم باهاش حرف میزدم ولی هر کاری کردم دکتر اجازه نداد برم ببینمش  

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 22

    بغض کرده نگاهش کرد. این روز ها زیادی بی طاقت شده بود! سر در گریبان فرو فرستاده و اهسته زمزمه کرد:   – من…من اشتباه کردم، میشه برین خونتون؟   محمد کلافه نچی زیر لب گفت و چانه‌اش را کمی بالا کشاند و به چشم‌هایش خیره شد:   – این همه اشکو از کجا میاری تو؟   سرش

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 168

          سایه محو قهوه ای رنگ به گوشه بیرونی چشمش زد و روی پلکش را با سایه ای کرم مایل به گلبهیِ گرم کاور نمود و سعی کرد لایه های سایه را طبیعی روی هم بنشاند . رژگونه صورتی کمرنگی که تنها چهره اش را با طراوت تر نشان می داد ، روی گونه هایش زد

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 266

          با همین فکر.. از جام بلند شدم و رفتم سمت درین که کف دستاش و به زمین چسبونده بود و بین دستاش روی زمین خیس آب شده بود توسط اشکایی که قطره قطره از چشماش پایین می چکید.. پشت سرش وایستادم و زیر بازوهاش و گرفتم و بلندش کردم.. تا وقتی تو همون وضعیت از

ادامه مطلب ...

دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی

  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق نیمه تاریکی روی یک صندلی زهوار دررفته در خودم مچاله

ادامه مطلب ...
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 27

      روحی‌خانم را می‌گفت… خب حق داشت…   مهیار چهار سالی می‌شد که با حنا دوست بود…   از وقتی حنانه بچه‌مدرسه‌ای بود!   – خب حق داره روحی‌خانم… تو نمی‌خوای تکلیف این دخترو روشن کنی؟   – تو از کجا روحی رو میشناسی دیگه!   – دوست شهنازه!   چای در گلویش پرید اما من خونسردانه چایم

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 148

    ×××     کلافه برای این که نارضایتیش و ازین بازی برای بار هزارم نشون بده همین طور‌ که رو کاناپه دراز کشیده بود و نگاهش به سقف بود خیلی ریلکس گفت: _جیکوب!؟   مات زده نگاهش کردم و غر زدم: _ای بابا تو از کجا میفهمی این قدر سریع؟! حداقل ده تا سوال ازم بپرس دلم خوش

ادامه مطلب ...