“خدمتکار عمارت درد” پارت 73

2
(1)

 

 

کوروش”

 

بعد تیر خوردن مارال تو عالم برزخ بودم

نه میتونستم کاری کنم نه کاری از دستم  بر میومد

 

نمیخواستم ماهان بفهمه من خواهرشو دوست دارم

میترسم دیدش نسبت به من عوض شه و فکرای بدی کنه

فرصت خوبی تا ماهان نبود میرفتم باهاش حرف میزدم

ولی هر کاری کردم دکتر اجازه نداد برم ببینمش

 

نا امید از اتاق دکتر برگشتم گوشیمو در آوردم و شماره فرهادو گرفتم

 

و بازم همون که میگفت مشترک مورد نظر در دسترس…

 

خیلی نگران بودم

اگه خاله و عموی مارال میفهمیدن بچه اش همچین کاری کردن حتماً هر دوشون دق می کردن

 

همون طور فکر بودم بودم که دستی رو شونه ام نشست

 

سرمو بالا کردم دیدم دانیالِ

 

جا خوردم

از سر جام پا شدم

 

دانیال: مارال چطوره؟!

 

+ معلومه تو کجایی؟!

 

دانیال: میگم بهت فقط بگو مارال حالش چطوره؟!

 

+ تیر رو در آوردن ولی خون ریزی داره

دکترش حرف زدم گفت میتونین بعد اینکه خون ریزیش بند اومد انتقالش بدیم بیمارستان

 

دانیال: پس چرا معطلی پاشو بریم من آشنا دارم هماهنگ کردم

برو کارای انتقال شو انجام بده

 

+ صبر کن تو چته؟!

حالت خوبه؟!

کو فرهاد؟!

 

دانیال: نمیتونیم صبر کنیم

اون مرتیکه بیشرف فرار کرده

یادت میاد گفتن یه جسد پیدا کردن اون جسد بعد اینکه رفت تو واسه تحقیقات و کالبد شکافی مشخص شد کیه؟!

 

+ چجوری فرار کرد؟!

برا مهم نیست کی مرده؟! چجوری نیست اون الان داره راست راست تو شهر می گرده

اینجا مارال جون میده

 

داینال انگار خودشم کنترل اعصابش دست خودش نبود محکم از یقه لباسم گرفت

 

+ اینارو که داری تو میگی من میدونم ولی بابا بزرگ مارال همون جسد بوده

مرده بفهم

چشمم به جلو خورد که دیدم ماهان فقط همین طور کپ کرده

و اصن تکونی نمیخوره

 

رفتم جلو از شونه هاش گرفتم تکونش دادم

 

دانیال: من نمیخواستم اینطوری بشه

 

+ ماهان پسر، خوبی؟!

 

انگار تو یه دنیای دیگه بود و صدای مارو نمیشنید

 

+ ماهان صدامو میشنوی؟!

 

ماهان: راشد باید تقاص کاراشو میداد بعد میمرد

کی اونو کشته؟!

 

رفت طرف دانیال

 

ماهان: چطور مرده؟!

با توام از کجا فهمیدی؟!

 

تو نگاهای ماهان یه خشم و تنفر قدیمی بود که داشت جولان میداد

 

دانیال: تو پزشک قانونی یکی از دوستام کار می کرد پیگیر شدم خبرم دادن

 

ماهان انگار دیگه توان خبر بد پشت سر هم نداشت

اومد نشست رو صندلی

و دوتا دستاشو گذاشت تو سرش

 

+ دانیال تو برو کارای انتقال مارالو انجام بده

 

داینال رفت منم رفتم کنار ماهان نشستم یه لیوان آب براش بودم

بدون اینکه چیزی بگم آب طرفش گرفتم اونم برداشت

 

+ پدربزرگ تو خیلی دوست داشتی؟!

 

یه نگاه بهم کرد بعدش یه پوزخند زد

 

ماهان: هیچ وقت سعی نکردم دوسش داشته باشم

بدترین شکل ممکن ازش متنفرم

 

+ چرا اینقدر بی تاب بودی؟!

 

ماهان: اون نباید بدون اینکه جواب کاراشو میداد میمیرد

خیلی بهم بد کرد

منو از خواهرم جدا کرد

از مامان و بابام

میدونستی باعث مرگ مامان و بابام شدن

اونم مرگ مامان و بابای توأم

 

باور نمی کردم میگفتن اونا تصادف کردن

 

+ چطور مممکنه؟!

 

ماهان: برای اون راشد خان هیچ چیز غیر ممکن نبود از هر روش کثیفی استفاده می کرد تا به خواسته هاش برسه

فرقی نمی کرد حتی خونواده اش باشه

 

+ چرا جلوشو نگرفتی؟!

 

ماهان: من از بچگی زیر شکنجه هاش بودم همش درد میکشیدم

ولی یه بارم جلوش دم نزدم

خواهش نکردم

بیشتر شبا تو سگ دونی منو مینداخت

با برق بهم شوک میداد

هر دفعه روش کاراش فرق می کرد

 

+ چرا اینکارو می کرد؟!

 

ماهان: چون میخواست من به خواسته هاش تن بدم

همون راه کثیف شو برم

شونزده یا هفده سالم بود که فهمیدم یه خواهر دارم

دیگه همه توانمو واسه پیدا کردن خواهرم خرج کردم

ولی نمیخواستم اون بفهمه که من دارم کاری میکنم

مدارک و تموم کثافط کاراشو جمع کردم تا یه روز بتونم ازش بر علیه خودش استفاده کنم

الانم خواهرم تو این وضعه

هیچی مهم تر از اون برام نیست

 

+ فرهادو باید من پیدا کنم هنوز برامون یه تهدیده

 

ماهان: بزار خواهرم خوب شه بفرستم خارج

خودم تموم ایران هر جا شده رو زیرو رو میکنم تا اونو پیدا کنم

 

+ نمیخوای به خاله و عموت خبری بدی؟!

 

ماهان: نمیدونم هنوز به اونا چی بگم جلوشون خجالت زده ام

 

ماهان گذاشتم تنها باشه تا با خودش فکر کنه میخواد چیکار کنه

ولی نمیزارم مارالو بفرسته تنها خارج

انگار باز میخواستن منو ازش جدا کنن

 

دانیال: من کارای انتقال تموم کردم

زنگ به اون آشنایی که داشتم بیمارستان اونجام آماده اس

حتی گفتن خون دارن تا به مارال تزریق کنن

 

+ به خاله و عمو مارال خبر بده

منم به دکترش بگم مارال آماده کنن

 

مارال رو با آمبولانس همراه ماهان که میخواست باهاش بره انتقال دادیم و تو مسیر بودن

خاله و عموی مارال ام تو راه بودن

ولی دانیال نگفت چه واکنشی بعد شنیدن این خبر نشون دادن

 

منو دانیال ام باهام با آمبولانس همراه شدیم

 

اصن هیچ وقت به این اتفاقا فکر نمیکردم

 

دانیال: به چی فکر می کردی؟!

 

+ فکرای عجیبی میزنه به سرم

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هانی
هانی
1 سال قبل

آخه خوبه خواننده هم نداری این وضع پارت گذاریته

هانی
هانی
پاسخ به  fershteh mohmadi
1 سال قبل

۱۵ روز گذشت وبازهم هیچ …..

لیلی
لیلی
1 سال قبل

کی ادامه اش میزاری؟

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x