رمان گلادیاتور پارت 168 - رمان دونی

 

 

 

 

 

سایه محو قهوه ای رنگ به گوشه بیرونی چشمش زد و روی پلکش را با سایه ای کرم مایل به گلبهیِ گرم کاور نمود و سعی کرد لایه های سایه را طبیعی روی هم بنشاند . رژگونه صورتی کمرنگی که تنها چهره اش را با طراوت تر نشان می داد ، روی گونه هایش زد و آرایشش را با رژلب کالباسی مایع و ریملی حجم دهنده و مداد مشکی رنگی که درون چشمانش کشید به پایان رساند .

 

 

 

کمی صورتش را از آینه دور کرد و نگاهی اجمالی به چهره آرایش شده اش انداخت ……….. به نظرش خوب شده بود و آرایشش زیاد هم اغراق آمیز به نظر نمی رسید .

 

 

 

به سمت ساک رفت و ماند کدام لباسش را انتخاب کند . کت و شلواری که یزدان برایش خریده بود ، یا لباس بلند گلبهی رنگش را ……….. نمی دانست الان مهمانی اصلی است یا قرار است فردا جشن اصلی برپا شود .

 

 

 

با شک و دو دلی کت و شلوار عسلی رنگش را بیرون آورد و به سمت سرویس بهداشتی به راه افتاد تا لباسش را عوض کند .

 

 

 

با ورود به قسمت رختکن حمام ، نگاهش را دور تا دور رختکن گرداند ………… می ترسید یزدان اشتباه کرده باشد و فرهاد اینجا هم دوربینی گذاشته باشد .

 

 

 

با ضربه ای که به در اطاق خورد دست از این شک و دو دلی اش برداشت و با نهایت سرعتی که از خود سراق داشت لباسش را با کت و شلوار در دستش عوض نمود .

 

 

 

ـ حاضر نشدی ؟

 

 

 

بلند جواب جلال را داد :

 

 

 

ـ چرا چرا ، تا پنج شش دقیقه دیگه بیرونم .

 

 

 

ـ باشه .

 

 

 

از رختکن بیرون آمد و تمام موهایش را رو به بالا جمع کرد و توربان عسلی تیره ای که رویش با منجوق های درشت کرم و طلایی و عسلی کار شده بود و یزدان مناسب با رنگ لباسش برای او خریده بود را به سرش کرد و موهایش را پوشاند .

 

 

 

کفش کرم رنگِ بندی پاشنه بلندش را به پا زد و به سمت در به راه افتاد و جلال با شنیدن کوبش پاشنه های کفش او که هر لحظه صدایش نزدیک تر می شود ، فهمید که گندم قصد خروج از اطاق را پیدا کرده .

 

 

 

یک قدم به عقب برداشت و اجازه داد گندم خودش در را باز کند و از اطاق خارج شود .

 

 

 

 

 

 

گندم دستگیره در را گرفت و در را کامل گشود و نگاهش را به جلال داد :

 

 

 

ـ بریم .

 

 

 

جلال نگاهش را چرخی روی سر تا پای شیک و دخترانه گندم داد .

 

 

 

گندم با تمام دوست دخترها و معشوقه های سابق یزدان فرق می کرد ………… گندم ذاتاً زیبا بود و حالا با این پوشش و این آرایش زیباتر از قبل جلوه می نمود . این دختر تمام صفات و خصوصیاتش با دختران قبلی یزدان فرق می کرد ……….. گندم اهل فخر فروشی نبود . ساده بود و برای جلب توجه کردن دست به هر کاری نمی زد .

 

 

 

گندم برای پایین رفتن و شرکت درون این جشن هیجان زده بود و هزاران حس ناشناخته دیگر همزمان به سمتش هجوم آورده بودند .

 

 

 

شانه به شانه جلال از پله ها پایین رفت و همزمان نگاهش را برای پیدا کردن یزدان درون جمعیتی پیش رویش چرخاند .

 

 

 

فرهاد که جام به دست مقابل یزدان ایستاده بود و صحبت می کرد ، با افتادن چشمانش به طاووسی که آرام و خرامان از پله ها پایین می آمد برای یک آن رشته کلام از دستش در رفت و تنها نگاهش روی گندمی که با چشمانش جمعیت را برای پیدا کردن یزدان می کاوید ، ثابت ماند ………….. بی شک این دختر مهره مار داشت که می توانست فرهاد دنیا دیده را اینچنین از خود بی خود کند .

 

 

 

یزدان که نیمی از حواسش به فرهاد بود و نیم دیگرش به کتی ، با ساکت شدن یکباره فرهاد و خشک شدن نگاه خیره اش به سمتی ، گردن بالا کشید و کنجکاوانه نگاه او را دنبال کرد ……………. اما زمان زیادی نبرد که نگاهش روی گندم نشست و به یک آن خون در عروقش را به جوش آمد ……….. با این همه دختری که در دور و اطراف فرهاد وجود داشت ، به نظر نمی رسید که فرهاد طبع سیر پذیری داشته باشد .

 

 

 

با رسیدن گندم به آنها ، یزدان نفس عمیقی کشید و بدون آنکه خودش را روی مبل دونفره ای که رویش نشسته بود کنار بکشد ، با ابرو به پهلوی خودش اشاره زد تا گندم کنارش بکشد …………. الان باید مالکیتش را محکم تر از هر زمان دیگری نشان می داد ………. می دانست که گندم با یک تغییر پوشش ساده و یک آرایش محو تا چه حد می تواند تغییر کند و در چشم دیگران و به خصوص فرهاد فرو رود .

 

 

 

حرارت ناخوشایندی را میان سینه اش حس کرد ………… حرارتی که باعث شد یزدان را از آن حالت بی انعطاف و خشک دقایق قبلش خارج کند و درهم بکشاند و برای هزارمین بار پیش خودش اقرار کند که آوردن گندم میان این گرگ های دنیا دیده اشتباه محض بوده ………….. جای این آهوی خوش خط و خال میان گرگ ها نبود .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان ماه مه آلود جلد دوم

  دانلود رمان ماه مه آلود جلد دوم   خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیمی از من و این شهر دیوانه

  خلاصه رمان :   نفس یه مدل معروف و زیباست که گذشته تاریکی داره. راهش گره می‌خوره به آدم‌هایی که قصد سوءاستفاده از معروفیتش رو دارن. درست زمانی که با اسم نفس کثافط‌کاری های زیادی کرده بودن مانی سر می‌رسه و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به چشمانت مومن شدم

    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست

    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می ایستد به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جانان

    خلاصه رمان :     جانان دختریه که در تصادفی در سن 17 سالگی به شدت مجروح می شه و صورتش را از دست می دهد . جانان مادر و برادرش را مقصر این اتفاق می داند . پزشک قانونی جسد سوخته دختری را به برادر بزرگ و مادرش می دهد و آنها فکر می کنند جانان را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس نامشروع ارباب pdf از مسیحه زاد خو

  خلاصه رمان :     کابوس ارباب همون خیانت زن اربابه ارباب خیلی عاشقانه زنشو دوس داره و میره خواستگاری.. ولی زنش دوسش نداره و به اجبار خانواده ش بله رو میده و به شوهرش خیانت میکنه … ارباب اینو نمیفهمه تا بعد از شش سال زندگی مشترک، پسربچه‌شون دچار یه بیماری سخت میشه و تو ازمایش خون بیمارستان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رضا
رضا
1 سال قبل

چرا پارت نمیذاری
کوتاه ک هستن پارت ها

همش هم ک شخصیت های رمان دارن با خودشون کلنجار میرن
دیگ این همه تاخیر براچیه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط رضا
Neno
Neno
1 سال قبل

چجوری اینجا رمان بنویسم

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x