رمان آشپز باشی پارت 29
سرش را خاراند و نگران در خانه را نگاه کرد. – باشه قول میدم کل ظرفا رو بشورم تو فقط کمکم کنی حله! بابا از وقتی اومده عین ذرهبین زیر نظرم گرفته نمیتونم تکون بخورم! دستبه کمر شدم و عاقلاندر سفیه نگاهش کردم! میدانستم انگشتش را هم به ظرفها نخواهد زد… – خودتی حنا