رمان آشپز باشی پارت 45
دلم میخواست آن لحظه هر جایی بروم جز اتاق مدیریت بدون مهیار! ناچار از نگاه کارکنان از کانتر بیرون آمدم و بهدنبالش قدم برداشتم. قدمهایش را تندتر از من برمیداشت. روی پلهی دوم که رسیدم صدای در اتاق مدیریت را شنیدم. بچههای نوازنده هنوز نیامده بودند، خدمات هم داشتند میزها را مرتب میکردند. رستوران در