22 اسفند 1401 - رمان دونی

روز: 22 اسفند 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 59

  بابای تو اره! میبرن ببینن کدومشون زودتر ریشهمونو میخشکونن! حق داشت، حتی یک مرد به غرور و هیبت او هم کم میآورد! -ریشهی من و تو رو این بچه تو خاک سفت کرده… هیچیمون نمیشه نترس! دستش را گرفتم و آرام روی شکمم گذاشتم.   -یه لخته خونه امیر! فکر کنم هنوز دست و پا هم نداره! اما بچهی

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 23

    خودم را به قباد چسباندم و سر روی بازویش گذاشتم. هق هق هایم بلندتر شد و قباد دستهای حمایت گرش را دور تنم پیچید.   _ چیکارش دارین مامان؟ به اندازه ی کافی بهش زخم زبون نزدین؟ حالا نوبت تن و بدنشه که بیفتین به جونش؟ یه کار کنین تا بالاخره منو از این خونه فراری بدین.  

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 123

  و اصلا تو این باغ ها نبودم که ببینم مامان چی میگه که یهو مامان:فکر کنم حامله ای همچین سرم رو اورد بالا و جیغ کشیدم که گردنم درد گرفت _چیییییی؟؟؟؟؟؟؟؟ مامان:وای ترسیدم چته؟ _شوخیه دیگه؟ مامان:نه اتفاقا جدی ام. کی پریود شدی؟ مغزم شروع به پردازش کرد. من دقیقا باید دو هفته قبل پریود میشدم اما بخاطر اتفاق

ادامه مطلب ...

” گربه سیاه” پارت 2

    وای خدا دو دقیقه نمیزارن بخوابم   + کیه در نزن   _ روکال دختر پاشو مهمونا اومدن بسه دیگه   وای خدا چقدر خوابیده بودم که مهمونا اومده بودن   ساعت 8 شب بود سریع از جام پا شدم موهامو درست کردم شالمو انداختم رفتم تو سالن   بدون اینکه نگاه به جمع کنم گفتم سلام به

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 3

      به نظر می‌رسید هامین خان از قیافه‌ی شوکه‌ی ما دونفر خیلی راضیه.   شوخ طبعی و دیوونگی این مرد تموم نشدنیه.   _ دایی این دیگه چه جور شوخیه!   _ شوخی مامان بزرگت با منه! …………..   راننده ماشینو روشن کرد.   _ برو آپارتمان ایرن.   _ اما رئیس…   _ راه بیفت.   چه

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 175

      گندم که با رفتن نسرین دوباره به جای خودش و کنار یزدان برگشته بود ، به ابروان درهم گره خورده او و چهره متفکرش نگاهی انداخت ……… دستش را آرام روی دست یزدان گذاشت و با نوک پنجه هایش پوستش را لمس کرد تا حواس او را جمع خودش کند .       آرام و با

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 273

      ولی خب از طرفی هم بهش حق می دادم که بخواد انقدر افسارگسیخته بشه.. اتفاقی که شوهر همکارش رقم زد و پاش و به کلانتری باز کرد.. حرف هایی که من درباره گذشته بهش زدم.. مسئله حاملگی و جدیتی که سرش از خودم نشون دادم و بعد از اون اخراج شدنش که انگار از همه اش سنگین

ادامه مطلب ...
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 58

            -کار اون نیست بابات کرده! بابایم؟ بابای مهربان من؟ حاج مسعود آنقدر عوض شده بود که دست روی مامان بلند کند؟ گوشیام از دستم افتاد و به زمین خورد… نمیتوانستم باور کنم. -بابام؟ چشم بر هم زدم و آرام گرفته یک گوشه نشستم . مامان فکر کرد فشارم افتاده اما اینطور نبود… من فقط

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 162

    نگاهش و با مکث ازم گرفت _دیگه چیا گفته؟   سرمو به چپو راست تکون دادم _جواب سوال منو بده فرزان   نگاهش و بهم نداد که نیشخند صدا داری زدم _برام مهم نیست مریض روحی یا هر کوفت دیگه… حق نداری از احساسات صادقانه ی من سواستفاده کنی     ناراحت از جام بلند شدم و همین

ادامه مطلب ...