1 فروردین 1402 - رمان دونی

روز: 1 فروردین 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

صدای سکوت پارت ۱۷

هدیه کمی خوشحال بود از اینکه قرار است در خانه پویا باشد و کمی هم ناراحت برای بی توجه ایه برادرش. انتظار داشت سپهر سفرش را کنسل کند اما او نامزدشرا به هدیه ترجیح داد! … روز بعد آنها به کلانتری رفتند و همه چیز را برای پلیس توضیح دادند. پلیس- ببینید کسی که وارد خونه شده و فقط وارد

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 15

  باورم نمی‌شد به خاطر یک هیچ بزرگ به آن جهنم رفتم و حتی ماکان و آرامش را هم توی دردسر انداختم.   به خانه که می‌رسیم با بغض به در رنگ و رو رفته نگاه می‌کنم و دلم چنگ زده می‌شود… کاش پدرم زنده بود…   ناموس و عفت و شرم را یک از خدا بی‌خبر به تاراج برده

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 136

    عسل و سامان خندیدن و من همینطور با دلخوری به سامیار نگاه می کردم که کشیدم سمت خودش و دوباره لب های گرمش رو به شقیقه ام چسبوند…..   بوسه ی ارومی زد و گفت: -فقط بخاطره سوگل خانمه..اون نبود بچه میخواستم چیکار..کنترل اعصاب به چه دردم میخورد دیگه….   مادرجون با ذوق و پر محبت گفت: -من

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 7

      همه چیز در مدت زمان خیلی کوتاهی عوض شد. ماهرخ در ازای عمل مهگل، آزادی اش را فدا کرد.   عقد موقت مردی شد که از او متنفر بود. یک اجبار…!!!   تمام وجودش را حرص و خشمی غریب پر کرده بود که هر آن منتظر انفجار مهیبی بود. از هیچ کدام نمی گذشت…   حاج شهریار

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت آخر

  مادربزرگ:اینجوری نگام نکن این پسرم مثل باباش زن ذلیله اگه تو موافقت کنی اونم موافقت میکنه _پس دیگه مشکلی ندارم مادربزرگ:پس حل شد. دوباره میریم خواستگاری اشکی:یعنی چی؟ مادربزرگ: یعنی زنت میره خونه ی باباش ما هم میریم خواستگاریش پریا:اونوقت برای بار دوم هم حق انتخاب داره مثلا میتونه بگه نه صدای خندشون بلند شد که اشکی خیلی سریع

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 129

  اشکی:من هیچ وقت این کار رو نکردم. اولش نمیخواستم پرونده رو قبول کنم اما بعد از اینکه فهمیدم هدف اول باند فقط دخترا هستن نتونستم بیخیالش بشم. این باند همین جورم ۳۰ سال بود که تشکیل شده بود ولی هیچکس نبود که نابودش کنه و اگر جلوش رو نمیگرفتم و بزرگ تر میشد و تو گیرشون می افتادی چی؟

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 169

    ×××   آوا*   نگاهی به در اتاقش انداختم از اون شب که عزم رفتن کرده بودم تا الان دو روز میشد که گذشته بود و فرزان هنوزم بیرون نیومده بود خودم دلیل این که چرا و به چه دلیل موندم تو این خونه رو نمیدونستم ولی وقتی تو آغوشش کشیدتم حسش و درک کردم حی تنهایی و

ادامه مطلب ...