رمان حورا پارت 33
خیره به بخار چای، انگشتانم را در هم چلاندم و آب دهانم را بلعیدم. چقدر نفس کشیدن در این خانه سخت بود. _ نمیخوای بگی دلت تنگ شده یا اومدی سر بزنی که، هوم؟! با شنیدن صدای منحوسش، نفس کشیدن سخت تر هم شد. اما من پی همه چیز را به تنم مالیده بودم و