27 فروردین 1402 - رمان دونی

روز: 27 فروردین 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۹۱

      _ الهی قربونت برم عمه…خودت که هیچی ولی نمیگی من دلم برات تنگ میشه یه سر بهم بزنی…اخه شماها چقده بی معرفتین…اونم از بابات و عموهات اینم از شما…مگه جز یه سر زدن چه انتظاری ازتون دارم من…     هر چی جلو در از بارمان پرسیدم کجا اومدیم و این خانم کیه جواب نداد و حالا

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 155

کفشامو در اوردم راه رفتن رو سنگ ریزه راحت تر از اون کفشای پاشنه بلندم بود، هنوز چندقدم راه نرفته بودم که رادان دست انداخت زیر زانوهام و بلندم کرد ، منم از خدا خواسته ساکت موندم _ چه چاق شدی آخ آخ نفسم در نمیاد جای اینکه حرص بخوم یا عصبی شم خندیدم اینکه یه موقع هایی ادم چاق

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 26

    انگار مغزش تازه دارد تجزیه و تحلیل می‌کند و کم کم به خودش می‌آید… دوباره سمت من می‌چرخد و با چشمانی گشاد شده و صدایی آرام می‌پرسد   – تو تو این خونه چیکار می‌کنی آلا؟!   قبل از اینکه منتظر جوابی از جانب من باشد سمت امیدی که با تفریح نگاهمان می‌کند، می‌چرخد.   – توی عوضی

ادامه مطلب ...
رمان قایم موشک

رمان قایم موشک پارت 24

    این مهارت بازی با کلماتش واقعا آزار دهندس.   – خب؟   به یقه‌ی بازم نگاه می‌کنه.   – نمی‌خوام فیلم هندیش کنم بگم امانتی دستم و این چیزا ولی خودتی و منطقت!   و بنگ! چیزی‌ که فکر می‌کردم صددرصد درست بود و داشت اتفاق می‌افتاد…   با یه پرستیژ فیلسوفانه دستی به گردنش می‌کشه و ادامه

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 3

    با یادآوری اولین برخوردشان پوزخندی زد. پسری که بی چشم داشت کمکش کرده بود و در برابر آن راننده از حقش دفاع کرده بود هیچ شباهتی به حامی امروز نداشت.   چادر را دور خود پیچید و لباس های تکه و پاره شده اش را جمع کرد. لنگ زنان سمت حمام رفت و با نفرت غر زد:  

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 147

    عسل کنارم لبه ی کاناپه نشست و دستم رو نوازش کرد: -هیچی نیست..بد به دلت راه نده..این دردها طبیعیه..من خاله امو یادمه وقتی باردار بود..وقتی زیاد کار میکرد یا مسیر طولانی رو پیاده میرفت همینطوری کمر درد می گرفت….   -راست میگی؟..   -اره عزیزم..حتی یادمه یه بار مجبور شدن برن یه مسافرت کوتاه و چون تو ماشین

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 18

        ماهرخ جا خورد. ان بوسه کمی او گیج و منگ کرده بود که با چشمانی خمار شده نگاه شهریار کرد و بعد با حرفی که مرد زد، بدن دخترک تکانی خورد.   -چی دارین میگین…؟!   شهریارمتوجه پریشانی حالش شد، اما ماهرخ به ان طایف تعلق داشت، حتی اگر بیزار باشد.   شهریار جدی بود. -باید

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 291

        اونم دیگه عصبانی شده بود از راه به راه سوال جواب کردن من که توپید: – بله آقا.. ما که کلاهبردار نیستیم.. شرایط و گفتیم.. ایشونم قبول کردن.. اگه حرف ما رو قبول ندارید.. خودتون یه بار دیگه برگه قرارداد و چک کنید.. – ولی شما پول اون قطعات و گرفتید.. یعنی واقعاً بازار کار این

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 190

    نگاهی به شکمم که هنوز تغییر آنچنانی نکرده بود کردم دستم و رو شکمم گذاشتم و طوری که خودمم به زور شنیدم گفتم: _فکر نکنم جون یه جنین سه ماهه رو بگیرم… اونم فقط به خاطر خودم!   _آوا باور کن درست میشه… خودم اصلا میگیرم برات بزرگش میکنم   تو اون همه غم تک خنده ای کردم

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 278

        دلارای با شدت دست جمیله را کنار زد   شاید حق با او بود   در همین دو هفته هار شده بود! درست مثل خودشان   اصلا اگر وحشی گری یاد نمی‌گرفت خودش هم در این جهنم زنده نمی‌ماند چه برسد به دخترکش   با خشم غرید   _ پاچه‌ی منو نگیر ، پاچه‌ی این دختره

ادامه مطلب ...