3 اردیبهشت 1402 - رمان دونی

روز: 3 اردیبهشت 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۹۴

    _ نمیدونم دقیقا به چه دلیل، ولی نامزدیشون خیلی طول نکشید….البته اونطور که شنیدم محمدحسین پا پس کشید وگرنه ساره خیلی دوسش داشت….همین پا پس کشیدن محمد حسین و اتفاقایی که بعد از اون برا ساره افتاد هم باعث شد ارتباط بین حاج بابا و عمه الهه بهم بخوره….       عجب…   اخمو و منتظر نگاش

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 6

    حامی انگار که صاعقه ای قوی به مغزش زده باشد، بی حرکت و با چشمانی از حدقه بیرون زده به مادرش زل زد.   دختر از شوکه بودنش سوء استفاده کرده و خودش را آزاد کرد. شتاب زده سمت حاج خانم دوید و پشتش پناه گرفت.   حامله؟ غیر ممکن بود! هیچ گاه اشتباه نمیکرد و تمام رابطه

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت 10

کسی اینجا رو بلد نبود مائده ترسیده بهم خیره شد که گفتم نگران نباش درو که باز کردم یه موجود نچسب پرید بغلم که فهمیدم رضاعه عین دخترا با عشوه اومد بغلم _سلام عشق سابقم چطوری _سلام و زهرمار مگ نگفتم نیا هاان؟ یه ذره رفت تو فکر بعد گفت: _امروز چند شنبه س گیج گفتم: _سه شنبه چطور؟ _فکر

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت9

بعضی وقتا تشر براش لازم بود تا اروم بگیره و این روی مائده خیلی خوب تاثیر میزاشت اروم اروم شکمشو ماساژ میدادم که نفساش سنگین شد و به خواب رفت خواستم بلند شم که دیدم دستم زیر سرشه و اگر دستمو بردارم ممکنه بیدار بشه پس تصمیم گرفتم بیدارش نکنم چشام از خستگی بسته شد و به خواب رفتم صبح

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 150

  شروع فصل دوم **************************************   با ترس در زیرزمین رو هل دادم و رفتم داخل..همه جا تاریک بود و چشمم جایی رو نمیدید….   اب دهنم رو قورت دادم و با ترس قدمی داخل گذاشتم که تو یک لحظه دستی روی دهنم قرار گرفت و کشیدم داخل….   نفسم داشت بند میومد که پشتم به دیوار کوبیده شد و

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 21

        ماهرخ وارد شرکت شد. این شرکت بزرگ و چند طبقه برای حاج شهریار شهسواری بود که تاجر همه چیز بود… هرچیزی که پول درونش باشد، او هم روی ان سرمایه گذاری می کرد ولی عمده کارش طراحی و فروش جواهرات بود…!!!       وارد طبقه آخر شد. جایی که اتاق مدیریت حاج شهریار آنجا قرار

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 297

        یه کم فکر کرد و خیره به زمین لب زد: – ولی شاید.. بعد از امشب.. یه کم آروم تر بشم. یه کم دلم خنک تر بشه.. شاید دیگه بتونم نفس بکشم.. بتونم یه خواب راحت داشته باشم بدون این که وسطا چند بار با استرس و وحشت از خواب بپرسم به خاطر کابوس هایی که

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 196

    نگاهش و به جاوید داد _تا تو بیمار شدی! از دور بهم رسیده بود دوباره نوه دار شدم‌ اما با خودم گفتم معلوم نیست اون بچه نوه من باشه یا نه… تا وقتی که دیدم وقتی صورت پسرم و تو صورتت دیدم… همون لحظه با دیدنت گفتم نمیزارم این یکی مثل پسرم باشه ساده و احمق… زود باورو

ادامه مطلب ...