5 اردیبهشت 1402 - رمان دونی

روز: 5 اردیبهشت 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۹۵

      صدای دلخور و عصبانی مبینا رو میشنوم و دروغ چرا؟….از ته دلم خوش حال میشم….نه به خاطر ناراحتی دختری که خیال میکنه داره بهش خیانت میشه…فقط و فقط برا حرصی که تو چشمای ادم رو به روم میبینم….     _با توام بارمان…..کجایی؟….این دختره کیه که میخواد منتظرت بمونه؟…..     بدون جواب دادن بهش همچنان زل

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 7

    پدرش لااله الاالله گویان دستی به صورتش کشید. تا کنون حامی این چنین در رویش نایستاده بود. احساس میکرد هر چه زحمت برای تربیت حامی کشیده بود بر باد رفته است.   _ حیا کن بچه، احترام پدرتو نگه دار.   رو به حاج خانم که داشت پس می افتاد گفت:   _ چه احترامی مادر من؟ بشینم

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 280

        تمام بدنش منقبض شده بود   حتی نمیتوانست حرکت کند   علیرضا خندید   _ مثل زالو چسبیده به اینجا اون تو رو بیرون نکنه تو بیرونش نمی‌کنی   بالاخره به خودش آمد   خودش را پشت دیوار کشید و دستش را روی دهانش گذاشت تا جیغ نکشد   از گوشه چشم ورودشان را دید  

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 29

  〰〰〰〰〰 – نمی‌خوایم برگردیم تهران؟! اصلان خان چند بار بهم زنگ زده!   کام عمیقی از سیگارش می‌گیرد و روی عکس دخترک زوم می‌کند. تاپ مشکی رنگی به تن دارد و نیمی از موهایش را بالای سرش بسته‌ است.   موهای بلند و مشکی رنگش روی بازوها و شانه‌های عریانش ریخته و می‌خندد.   خنده‌ای زیبا که دندان‌هایش را

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 18

      _ اوه…! یاد این مورد نبودم. حالا صبحانه چی می‌شه؟ برم خودم یه چیزی بخورم؟   _ مگه آشپز جدید نیومده؟   شانه بالا انداخت.   _ من کسی رو ندیدم. برم شاید کسی باشه.   روز شلوغی در پیش داشتم و باید سریع‌تر آماده می‌شدم.   وقتی پایین رفتم، صدای صحبتش با موسیو می‌آمد.   موسیو

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت15

(مائده) نمیدونستم گریه م از سر دوری با علی یا فوت حاج بابام یک ساعت از رفتنش میگذشت که اینقدر پریشون بودم، خدایا بعد این 6 ماه چکار قراره بکنم با این دل؟ یک هفته مرگبار گذشت و هروز دو سه بار بهم زنگ میزدیم و همش امار غذاهام رو میگرفت من به دروغ میگفتم خوردم و علا خودش بلند

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت 14

بی بی اتاقمونو نشون داد و رفتیم داخل مائده روی لحاف گذاشتم با مانتو گرمش میشد و بهتر بود درش بیارم لباسشو با هزار بدبختی که بیدار نشه در اوردم و پتو رو انداختم روش خودمم لباس عوض کردم و خوابیدم (مائده) صبح که چشامو وا کردم دیدم تو اتاقم کم کم فهمیدم خونه بی بی ایم محمد علی بغلم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 151

    سرش رو بیشتر خم کرد پایین و دست هاش رو محکم تر دور خودش گرفت: -حالم خوب نیست..   درد خودم و حالی که تا چند دقیقه پیش داشتم رو سریع فراموش کردم و پر از نگرانی برای این غریبه ی اشنا شدم….   چرخیدم سمت عسلی و داروهای روش رو زیر و رو کردم و گفتم: -الان

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 22

        شهریار پا روی پا انداخت و رو به حاج عزیزالله خان گفت: ماهرخ میاد اما…   حاج عزیزالله خان اخم کرد و منتظر شهریار را نگاه کرد.   شهریار ادامه داد: اما کسی کوچکترین بی احترامی بهش بکنه با من طرفه…!     حاج عزیزالله خان ابرویی بالا برد. عمیق و پر نفوذ نگاه پسرش کرد.

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 299

        با دست محکم رو سینه اش کوبید و ادامه داد: – بیشتر از همه.. من و بدبخت کرد.. که در آن واحد.. هم برادرم و از دست دادم.. هم مادرم و.. هم مادربزرگم و.. هم عموم و.. که یهو به خودم اومدم و دیدم تنهام.. هیچ کس نیست که حتی.. حتی بتونم به اندازه چند کلمه

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 198

    دیگه مرد روبه روم‌ اقابزرگ‌ نبود یه آدم پیر بود که زجر زندگیش به این جا کشونده بودش!   _خودش و سوزوند… با خودش منم سوزوند سوختنی که بدتر از مرگ بود و همیشه خودم و مقصر می‌دونستم و می‌دونم… خودمو با بچه ای که هیچ نقشی نداشت هیچ‌ گناهی نداشت! تو فرزان تورو مقصر می‌دونستم به گناه

ادامه مطلب ...