رمان طلوع پارت ۹۵
صدای دلخور و عصبانی مبینا رو میشنوم و دروغ چرا؟….از ته دلم خوش حال میشم….نه به خاطر ناراحتی دختری که خیال میکنه داره بهش خیانت میشه…فقط و فقط برا حرصی که تو چشمای ادم رو به روم میبینم…. _با توام بارمان…..کجایی؟….این دختره کیه که میخواد منتظرت بمونه؟….. بدون جواب دادن بهش همچنان زل