رمان طلوع پارت ۹۶
_ بارمان بهم گفته بود که ساره فوت کرده…واقعا متاسفم… سرش رو با افسوس تکون میده و ادامه میده: بیچاره مامان….خیلی بهم ریخت….. با اینکه به دلیل احترامی که برام قائله دوست دارم مثل خودش رفتار کنم و حرفی نزنم که خیال کنه بهش بی احترامی کردم…ولی اسم مادرش که میاد وسط نمیتونم