22 اردیبهشت 1402 - رمان دونی

روز: 22 اردیبهشت 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 23

      دست دختر را گرفتم و‌کشیدم، زیر توری پوشیه خنده‌اش را دیدم.   عبای سیاه‌رنگ را کنار زد، چیز زیادی به تن نداشت.   پوست مسی رنگ و براقش، حرکات نرم کمرش، پولک‌هایی که به سینه‌بند و شورتش آویزان بودند.   هنرمندانه می‌رقصید، دلبری می‌کرد.   خودم را لبه تخت رها کردم و عنان را به هورمون‌های بدن

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 1

#پارت_1 •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•.‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎ ‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎     دامن لباس عروسی که به سلیقه‌ی خودم نبود و نمی‌دانم در این مدت کم چگونه فراهم کرده بودند را مرتب کردم و با چشم‌هایی بسته نفس سنگینی کشیدم.   به این فکر می‌کردم بعد از امروز قرار است چطور زندگی کنم و چه‌گونه سرم را بالا بگیرم!   لبه‌ی لباس را از روی سینه بالاتر

ادامه مطلب ...
رمان دلوین

رمان دلوین پارت 2

#پارت_2 •┄┄┄┄┄┅•🤍🌚•┅┄┄┄┄┄•   فرناز که حال این روز های رفیقش را بخوبی درک می‌کرد دستش را به نشانه ای هم دردی روی شانه اش قرار می‌دهد   _ میدونم عزیزم ولی چاره ایم داشتی مگه ؟‌‌ به این فکر کن اگر اون مردکُ راضی نکنیم ممکنه بری زندان مرسا!   دستی در هوا تکان می‌دهد و کتفش را از دست

ادامه مطلب ...
رمان دلوین

رمان” دلوین “پارت 1

#پارت_1 •┄┄┄┄┄┅•🤍🌚•┅┄┄┄┄┄•   رژ سرخ رنگ آتشینش را با دست و دل بازی تمام روی لب های قلوه ای اش می کشد و کمر راست میکند…‌ !   مقابل آینه قدی اتاق می ایستد و ظاهر جدیدش را خوب برانداز میکند … !   لباس مشکی و بلند فرناز تن ظریفش را به خوبی  قاب گرفته بود   بی اغراق

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۰۲

        میخوام از این فرصت استفاده کنم و تا حواسشون به من نیست بیصدا بزنم بیرون که پدرش با همون خشم و عصبانیت میچرخه طرفم…..       دایی….   رابطه ی من و این آقا الان به هر چیزی شباهت داره جز دایی و خواهر زاده….     سمتم میاد…آب دهنمو قورت میدم و به بارمان

ادامه مطلب ...