1 خرداد 1402 - رمان دونی

روز: 1 خرداد 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

دانلود رمان دروغ شیرین pdf از Saghar و Sparrow

    خلاصه رمان :         آناهید زند دانشجوی پزشکی است او که سالها عاشقانه پسر عمه خود کاوه را دوست داشته فقط به خاطر یک شوخی که از طرف دوست صمیمی خود با کاوه انجام میدهد کاوه او را ترک میکند و با همان دختری که او را به انجام این شوخی تح*ریک کرده بود ازدواج

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 55

        آهی کشیدم و در جواب با صدای ارامتری گفتم:   _ یادته، روزی که خاله‌ت و مامانت ریختن سرم؟ چون از حرص لاله و خاله‌ت از دهنم پرید و گفتم شاید مشکل از قباده که بچه‌ش نمیشه؟   اخم‌هایش در هم رفت، پوزخند زدم و رو گرفتم، چرا باید باور میکردم که او من را بپذیرد؟

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۰۷

      چندین بار شمارش رو میگیره و وقتی میبینه جواب نمیده برمیگرده و رو به روم میشینه…     با اخم های در هم شروع میکنه به تایپ کردن….     از ته دلم خوش حال میشم ولی برا اینکه خیلی بهش رو ندم میگم: چیکار میکنی؟…   بدون جواب دادن بهم به کارش ادامه میده…   _

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 179

  -هیچی دیگه… آقا با اون تیپ داغون دلتو برد، دیگه چه نیازی به این تیپ خفن بود… مگه نه؟! جوابی ندارم و با خنده شانه ای بالا می اندازم و ازش میگذرم. کنا ِر مامان می نشینم و تقریبا روبروی بهادر هستم. نگا ِه همه چند ثانیه ای روی من می ماند و باعث معذب بودنم میشود. لبخندی رو

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 26

      تور جلوی صورتش را کنار زدم، از لبخند چند لحظه پیش خبری نبود و نگاهش خیس، ناامید. هدیه به مذاقش خوش نیامده بود؟   _ ببخشید رقص عربی بلد نیستم.   _ مهم نیست، دلم می‌خواست توی این لباس ببینمت. زیباست.   سرش را پایین انداخت، چیزی سرجایش نبود. چرا نمی‌فهمیدمش؟ اصلا چرا برایم مهم بود که

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 27

      از اتاق بیرون و به سمت میز غذا خوری رفتم.   از گوشه‌ی چشم سایه‌ی هیکلشو که روی مبل نشسته بود دیدم.   عجیبه هنوز فرار نکرده توی اتاقش…   با آهی پشت میز رنگارنگ و متنوع نشستم.   گاهی از این مبارزه‌ی تموم نشدنی «از من انکار و از تو اصرار» خسته می‌شم.   ابراهیم سرو

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 205

        اما گندم نظری کاملاً مخالف نظر نسرین داشت ……………. او هر کجا که نسرین را می دید امکان نداشت نتواند این دختر را بشناسد .       ـ اما من تونستم تو رو درجا بشناسم . برام سخت نبود .       نسرین سری تکان داد و فنجانی برداشت و برای خودش چایی ریخت

ادامه مطلب ...
رمان دلوین

رمان دلوین پارت 10

#پارت _10   •┄┄┄┄┄┅•🤍🌚•┅┄┄┄┄┄• میثاق ”   از همان بدو ورودش توجهم به سن و سال کمش جلب شده بود‌‌ و بیشتر از این نمی‌توانستم خودار باشم   _ تو چن سالته دختر جون؟   دخترک با صدای محکمی که نشان از جسارتش دارد لب میزند   _ 19 سالمه   _ ولی من یادم نمیاد گفته باشم بچه میخوام

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 321

        نفسی گرفت و نیم نگاه مثلاً شرمنده ای به صورت من انداخت: – واسه همین.. دیگه نتونستم این و بگم.. تا یه بار دیگه میران و از پدرش.. متنفر کنم! من خودم.. وقتی مهدی با حال زار و خراب اومد سراغم و عین بچه ها زد زیر گریه.. وقتی انقدر حالش بد بود که نتونست مخفی

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 12

#پارت_12   •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄• با دیدن نگاه خیره‌ی عمه مهسا حدس زدم کار او باشد. _عمه تهدیدت کرده؟   دستی به موهایش کشید و خیره نگاهم کرد. _یه مرحله دهن جر بده‌تر از اون…   چشم‌هایم را برایش ریز کردم که شانه‌ای بالا انداخت. _خب تایم تنها بودنمون تموم شد من دیگه باید برم بای!   با دهانی باز مانده به

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 287

          **** دود سیگار را به ریه هایش کشید و چشمانش را بست   هاتف اما خیره‌ی منظره برج خلیفه بود   آلپ‌ارسلان پوزخند کمرنگی زد   هاتف شاید می‌توانست صدها کلاب و رستوران و مرکز گردشگری تاسیس کند اما هیچ کدام به پای اینجا نمی‌رسید   انگار خودش هم متوجه فخرفروشی ارسلان شد که خندید

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 220

    ×××   آوا*   نگاه سنگین پر اخمش بد اذیتم میکرد و غذا از گلوم پایین نمی‌رفت! یعنی آیدین بهش گفته بود؟! با این نگاهای خیره پر اخمش هیچ بعید نبود که آیدین بهش گفته باشه… نگاهش رو تنم بالا و پایین می‌شد انگار دنبال یه چیزی بود که حقیقت و بهش ثابت کنه! نفهمیدم چی شد و

ادامه مطلب ...