رمان سال بد پارت 6
از دستش حرصم گرفت … نمی دانستم این حرص به خاطر کارهای خودش بود یا مادرش ! ولی هر چه که بود برای چند ثانیه مغزم از کار افتاد و تصمیم گرفتم با او سرد باشم ! لیوان دسته دار را پر از چای کردم و با قندان چوبی چرخیدم که به سمت بابا بروم … که