17 خرداد 1402 - رمان دونی

روز: 17 خرداد 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 203

  -حالم خوبه… اصلا قبول ندارد و میگوید: -سونیا اصلا ارزش نداره که حتی فکرتو مشغول کنه… اگه بهادر همه چیو بهت گفته، پس خودت میدونی که… میان حرفش سرم را چندبار بالا و پایین میکنم: -میخوام تنها باشم آبتین… 1050#پست هیچی نمیتواند بگوید و من قدرشناسانه نگاه به چشمهای عصبی و نگرانش میکنم:     -مرسی که به فکرمی…

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 165

    باهمون لبخند بانمک روی لب هاش سری به نشونه ی منفی تکون داد و منم دیگه چیزی نگفتم! خودمو سپردم به سرنوشت.. البته تکیه گاه بودن و آغوش امن آرش هم بی تاثیر نبود!   چندثانیه بعد نسیم بیخیال صدا زدن من و تکون دادن دستگیره ی در شد و خداروشکر صداش دور شد و حداقل خیالم راحت

ادامه مطلب ...

چت روم”؟سالگی نفس”

روزهای تولد همیشه روزهای شادی هستند. آرزو می‌کنم هر روز تو مثل روز تولدت باشد، پر از شادی، پر از حرف‌های خوب آرزو می‌کنم همیشه بهترین‌ها از آن تو باشد، چون تو لایق بهترین‌ها هستی تولدت مبارک نفس جون از طرف دوستای مجازیت بماند ب یادگار:پنجشنبه ساعت 22:38-18خرداد1402 تولد دوستان(ب ترتیب ماه ها) نوا1387.03.11 تهران نفس138.03.19……. پریناز1387.03.27 گیلان آتنا1383.04.12 ماکو

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 115

    خندید و گفت : خیلی هم مطمئن نباش   توی محیط کار خیلی چیزا هست که آدم رو عاصی و خسته می کنه.   حتی همین همکار ها.   آهی کشیدن و گفتم : درسته می فهمم.   رسیدیم توی پارکینگ.   گفت : ماشین آوردی؟ _ نه. _ خب خوبه.   رفت سمت یه شاسی بلند مشکی

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 10

    صدایش آنقدر بلند بود که می ترسیدم به گوش راننده هم رسیده باشد ! … از طرفی به خاطر تمام بد دهانی هایش خنده ام گرفته بود !   گفتم :   – توی راهم ! دارم میام !   و نگفتم تازه از جلوی درِ خانه راه افتاده ام ! هستی پووف بلندی کشید … و من

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 61

        مکث طولانی‌اش انگار نشان از شوکه شدنش میداد، سپس با صدایی بهت زده گفت:   _ سلام حورا خانوم، مشکلی پیش اومده؟ قباد خوبه؟ خدای نکرده که اتفاقی نیفتاده؟   لبخند تلخی زدم:   _ نه نه، همه خوبن…راستش من با خودتون کار داشتم!   _ نگران شدم حوراخانم، اتفاقی افتاده؟   لبه‌ی تخت نشستم و

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 202

  -خب! جا خوردنش را به وضوح میفهمم. ولی بی حرف ظرف چیپس را روی میز میگذارد و ضربه ای به رانش میزند: -سرتو بذار اینجا! سرم؟! باسنم نه؟ خب این هم خوب است! کمی فاصله میگیرم و سرم را روی پایش میگذارم… و بازهم به صفحهی تیوی خیره میشوم. بهادر موهایم را نوازش میکند. گونه و گوشم را… تنم

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 201

  نگاهی میکند و با مکث میگوید: -اگه دوست داری بکش… ولی ضرر داره… خنده ای روی لبم می آید. -باهم دیگه همه ی ضررا رو امتحان کنیم، خب؟ از پیشنهادم خوشش می آید. شیلنگ قلیان را به سمتم میگیرد: -خب! 1006#پست با خوشحالی شیلنگ را میگیرم. اولین پک را که میزنم، میگوید: -همه ی پوزیشنام امتحان کنیم، خب؟!  

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 34

      دیدم که با دقت طرح و جنس لباسو بررسی کرد و سری به تأیید تکون داد.   اروم گوشه‌ی کتشو کشیدم که سرشو به سمت چرخوند و با تعجب نگام کرد.   خجالت کشیدم و دستمو عقب کشیدم.   قبل از زدن حرفم یکم مکث کردم و در نهایت تصمیم گرفتم بپرسم.   _ از قبل انتخاب

ادامه مطلب ...
رمان دلوین

رمان دلوین پارت 19

#پارت_19 •┄┄┄┄┄┅•🤍🌚•┅┄┄┄┄┄• متوجه منظور فرهاد نمی‌شود و درحالی که نگاهش پی آن دخترک چرخ میخورد پچ میزند   _ یعنی چی ؟‌   فرهاد از آن جلد جنتلمنانه و آقا منشانه اش خارج می‌شود و میتوپد   _ کوفت یعنی چی ، یعنی اینکه یکم از اون روی سگیت باید فاصله بگیری که دختره بمونه … حالا که آراز یه

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 27

#پارت_27   •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄• باربد با رنگی پریده سریع به سمتم برگشت و با ندیدن من پشت سرش چشمانش گرد شد.   دور تا دور کلاس را گشت و با دیدن من کنار بقیه دانشجوها که درحال خندیدن به او بودند اعتماد به نفسش نابود شد و با چشمانش برایم خط و نشان کشید. _شما استاد فوق‌العاده‌ای هستید انشالله که دیگه

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 212

        همانطور دست به کمر شلوارک گرفته از رختکن خارج شد و سمت یزدانی که حالا او هم مایو در تنش را با شلوارکی خانگیِ اسپرتی تعویض نموده بود ، راه افتاد .       ـ یزدان .       ـ بله .       ـ این شلوارکت برای من خیلی گشاده .  

ادامه مطلب ...

دانلود رمان تو فقط بمان جلد دوم pdf از پریا

  خلاصه رمان :   شیرین دختر سرهنگ سرلک،در ازای آزادی برادر رئیس یک باند خلافکار گروگان گرفته میشه. درست لحظه ای که باید شیرین پس داده بشه،بیگ رئیس باند اون رو پس نمیده و پیش خودش نگه می داره. چی پیش میاد اگر بیگ عاشق شیرین بشه و اون رو از نامزدش دور نگه داره؟      

ادامه مطلب ...

دانلود رمان تو فقط بمان جلد اول pdf از پریا

  خلاصه رمان :     داستان در مورد شاهین و نفس هستش که دختر عمو و پسر عمو اند. شاهین توی ساواک کار می کنه و دیوانه وار عاشق نفسه ولی نفس دوسش نداره و دلش گیر کس دیگست.. داستان روایت عاشقی کردن و پس زدن نفسه.. و طبق معمول شاهینی که کوتاه نمیاد.    

ادامه مطلب ...