رمان گلادیاتور پارت 212

5
(2)

 

 

 

 

همانطور دست به کمر شلوارک گرفته از رختکن خارج شد و سمت یزدانی که حالا او هم مایو در تنش را با شلوارکی خانگیِ اسپرتی تعویض نموده بود ، راه افتاد .

 

 

 

ـ یزدان .

 

 

 

ـ بله .

 

 

 

ـ این شلوارکت برای من خیلی گشاده .

 

 

 

نگاه یزدان از روی صورت او برداشته شد و اندکی پایین تر رفت و روی دست گندم که محکم کمر شلوارک را گرفته بود نشست .

 

 

 

ـ ولش کن یه لحظه .

 

 

 

ـ نمیشه . ولش کنم از پام می افته .

 

 

 

نیمچه لبخندی بر لب یزدان نشست . سمت گندم راه افتاد و مقابلش تک زانویی زد و تیشرتش را اندکی بالا داد تا لبه شلوارک کامل در دیدش قرار بگیرد .

 

 

 

با بالا رفتن تیشرت در تنش و نمایان شدن خط باریکی از شکمش ، گندم شرمزده گوشه لبش را از داخل گزید .

 

 

 

یزدان بی توجه به شکم صاف و پوست سفید گندم و یا هر چیز دیگری که مطمئناً اگر دختر دیگری غیر از گندم مقابلش ایستاده بود ، برایش جاذبه پیدا می کرد ، کمر شلوارک را محکم به سمت خودش کشید و گره نسبتاً بزرگ و محکمی به کمر شلوارک زد و اندازه اش را ، اندازه دور کمر گندم کرد .

 

 

 

با اتمام کارش ، لبه بالا رفته تیشرت گندم را پایین کشید و روی شلوارک انداخت و صاف و مرتبش کرد …………… گاهی حس می کرد بدون آنکه قصدش را داشته باشد و یا اینکه بخواهد در مقابل گندم به همان یزدان سال های دور بدل می شد ……….. همان یزدانی که تمام زندگی و دغدغه هایش خلاصه می شد در گندم و حمایت کردن از او .

 

 

 

از مقابل پای گندم بلند شد و نگاهی اجمالی به تیپ جدید و اندکی هم مضحک گندم انداخت .

 

 

 

ـ خب حالا دیگه شلوارکت نمی افته .

 

 

 

 

گندم در حالی که گرمای محسوسی را در جای جای صورتش احساس می نمود ، با ابرو به استخر پشت سر یزدان اشاره کرد .

 

 

 

ـ بریم استخر .

 

 

 

شاید برای خلاصی از این گرمای مزخرف نشسته در جانش ، آب بهترین درمان بود .

 

 

 

یزدان سری تکان داد و به سمت استخر چرخید و زودتر از او وارد محوطه نچندان بزرگ استخر شد و با یک شیرجه ماهرانه در قسمت پر عمق استخر پرید و زیر آب همچون مار ماهی ای شنا کرد .

 

 

 

گندم لبه استخر ایستاد و بلاتکلیف نگاهی به شنای نرم یزدان در زیر آب انداخت . اما طولی نکشید که یزدان به سطح آب آمد و سر از آب بیرون آورد و دستی به صورتش کشید و همه موهای نشسته بر روی پیشانی اش را به عقب راند .

 

 

 

ـ چرا اونجا ایستادی و بِر و بِر من و نگاه می کنی ؟ بپر تو آب دیگه .

 

 

 

ـ گفتم که شنا بلد نیستم .

 

 

 

ـ تو بپر من می گیرمت .

 

 

 

گندم به فاصله یک متر و نیمی میان خودش و یزدان نگاهی انداخت .

 

 

 

ـ آخه تو خیلی از من دوری ………… لااقل یه ذره جلوتر بیا .

 

 

 

یزدان کمی بیشتر جلو رفت و دستانش را به سمت گندم در هوا گرفت :

 

 

 

ـ حالا بپر .

 

 

 

گندم باز اینبار نگاهی به عمق استخر و فاصله ای که میان خودش و یزدان بود ، انداخت ……….. این فاصله جرات پریدن می خواست ، که او نداشت .

 

 

 

زانو خم کرد و لبه استخر چمباته زد و سعی کرد کمی دقیق تر با نگاهش عمق استخر را بسنجد .

 

 

 

ـ اینجا عمقش چقدره ؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

20 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sungirl
Sungirl
10 ماه قبل

گاییدی مارو ؟!رماندونی سایتشو تخته کنه که نمیکنه ما احمقیم که میایم اون از رمان دلارای اینم از این

Sungirl
Sungirl
10 ماه قبل

اصلا رمان خوبی نبود اگه تازه شروع کردی نخونش دوست عزیز

رها
رها
10 ماه قبل

رمان خیلی کند پیش میره،حوصله ی آدم سر میره، اصلا هم جذاب نیست .به نظر من کلا قطعش کنید.اینطوری سنگین تر و واقعی تره

Narges
Narges
10 ماه قبل

آقا چرا نظم پارت گذاری رو ریختید بهم یه روز در میون نبود مگه! 😑 اینطوری ما یه عالمه عقب می مونیم از پارتایی ک قرار بود اون روز گذاشته ش الان شما باید ۱۷ میذاشتید اینطوری رمان خیلی دیر پیش میره اوکی اگه مشکلی واستون پیش اومده یا اصلا شرایطشو نداشتید باید شما در عوض اون روزایی که پارت نزاشتید در روزی که میخوایید پارت بزارید همه اونا رو هم بزارید من دعوایی ندارم فقط دارم میگم که اینطوری حق ما پایمال نمیشه و شما زودتر رمان رو تموم خواهی کرد

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط Narges
علوی
علوی
10 ماه قبل

سلام فاطمه جان
ببخشید اینجا پیام می‌دم، خیلی ربطی به این رمان نداره.
روزهای جمعه اما خیلی خالیه برنامه وبسایت و پارت گذاری، یه رمان رو که صلاح می‌دونی و خیلی پارت‌ها کوتاه هستند و در مرحله خیلی حساس قرار نداره، مثل همین رمان، بذار هفته‌ای یک بار روز جمعه. جداً امروز به بطالت و بی رمانی از هر طرف گذشت.
اگر صلاح می‌دونی یه نظرسنجی بذار از بقیه خوانندگان.
پیشاپیش ممنون

......
......
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
10 ماه قبل

پس نظرارو می خونی! 😒
واقعا ممنونم از این همه توجه به نظرات کاربرا 😏
حاجی تو زحمت بکش همینو تموم کن رمان دیگه پیش کش
علوی جان هم اگه واقعا جمعه ها حوصله ات سرمیره برو یه رمان که همه ی پاراتش رو گذاشتن رو بخون

Agnes
Agnes
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
10 ماه قبل

چرا نظم پارت گذاریتون رو رعایت نمی کنید الان من همش در انتظار پارت بعدیم ولی میبینم که باز همون پانزدهم که گذاشته بودید همون و پارت جدیدی نیومده

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط Agnes
رضا
رضا
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
10 ماه قبل

ته بی شعورها خودتی

Narges
Narges
پاسخ به  علوی
10 ماه قبل

عزیزم میشه شما نظر ندی🙄😒

بی چرا نام
بی چرا نام
10 ماه قبل

والا من حس میکنم
گندم‌آقازاده ایی چیزی هستا.. اصلا بچه کار نیستا هیچ جوره. اون ی گندم دیگه بوده

یک ادم
یک ادم
10 ماه قبل

معرفی میکنم یوسف پیغمبر زمان یزدان خان

*****
*****
پاسخ به  یک ادم
10 ماه قبل

😂😂😂دقیقا

saman
saman
10 ماه قبل

خییییییییییییلی خسته کننده شده پارتاش اههههه حالم ازاین گندم لوس بهم میخوره

🙃...یاس
🙃...یاس
10 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

علوی
علوی
10 ماه قبل

#حمایت_💝
حمایت از رمان‌های فاطمه جون

Shoka
Shoka
10 ماه قبل

فکر کنم اینا تا عاشق بشن باید تا پارت 500 بریم. محض رضای خدا یکم بیشتر بنویس تا داستان جلو بره

Mahsa
Mahsa
10 ماه قبل

دستت بشکنه دو خط بیشتر بنویس ۲۱۲ پارت گذشته اینا هنوز چشم خواهر برادری دارن بهم

دسته‌ها

20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x