28 خرداد 1402 - رمان دونی

روز: 28 خرداد 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 52

    چشمان دخترک گرد می‌شود و امید با تفریح به آن چشمان خاکستری گشاد شده نگاه می‌کند.   – نترس قرار نیست بدزدمت… انگار تا حالا نفهمیدی من اهل دردسر درست کردن واسه خودم نیستم!   آلاله با عصبانیت کف دستش را روی میز می‌کوبد و با صدای بلند می‌پرسد   – چی داری می‌گی؟!   امید با آرامش

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 30

  حامی کلافه دستی به صورتش کشید و چشمان بی حال سراب را شکار کرد. چند ثانیه بدون پلک زدن خیره اش ماند که سراب رو گرفت.   تلخندی زد و همراه سروان محمودی بیرون رفت. انتظار چیزی جز این را داشت؟ که مثلا سراب با روی باز از او استقبال کند؟ یا از اینکه وحشیانه تن و بدنش را

ادامه مطلب ...

دانلود رمان شهر زیبا pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم …آره من سخت ترین کار دنیا رو انجام داده بودم… کسی رو فراموش کرده بودم که اسمش قسم راستم بود… کسی که خودش اومده بود تو

ادامه مطلب ...
رمان نگار

رمان نگار پارت 6

  نگاه هیزی به سر تا پام انداخت … داشت با چشماش منو میخورد …. + به به .. دختر خوشگل بندر … خانم دارن تشریف میبرن یا میارن ..؟ دندونامو رو هم ساییدم و چشمامو ریز کردم به شما ربطی دارهههه ؟؟؟ لبخندی زد ، کش دار و چندش آور جواب داد + اوه اوه چه بد اخلاق ….

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 172

    *************************************   ناله ای کردم و نیمخیز شدم و به بالش های پشتم تکیه دادم…   تمام تنم عرق کرده بود و حالم اصلا خوب نبود..تب و لرز شدید کرده بودم و هرچی می گذشت انگار بدتر می شدم….   مامان دستمال خیس رو روی پیشونیم گذاشت و نچی کرد:. -تبت پایین نمیاد..لج نکن پرند باید بریم دکتر..

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 45

      بچه ها متعجب از حرف های ترانه،  حیرت زده نگاهم کردند…. حتی شاهین هم جا خورد…     یاسین چشم درشت کرد:  چه بی خبر…؟!     چشم غره ای به ترانه رفتم که پریسا گفت: بالاخره دم به تله دادی…؟!     نگاهم ناخودآگاه به شاهین افتاد که ساکت با صورتی برافروخته خیره ام بود…  

ادامه مطلب ...
رمان نگار

رمان نگار پارت 5

  وااااااا … منصوره خانم ، خداوکیلی از شما یکی دیگه عمرا انتظار نداشتم!!! با صدای آروم لب زدم ای خدا بگم چیکارت کنه سحر …. کلید یکی از اتاقای ته رو ازش گرفتم و ازش خواستم قبل از رفتن کل درای مسجدو قفل کنه و خودش بره پیش آقا محمودی بهش اطمینان بده که ما اونجاییم و همه درا

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 344

        وقتی حرفش و ادامه نداد.. سرم و با درموندگی به چپ و راست تکون دادم و نالیدم: – چرا؟ – چون قرار بود این ترم.. من استاد اون درس بشم و تو.. چاره ای نداشتی جز این که اون درس و با من برداری! – چرا استاد تقوی باید انقدر تلاش کنه که من دانشجوی شما

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 253

    نگاه ناباور بغض دارم رو صورتش بود و سری به چپ و راست تکون دادم که نگاهش و ازم‌ گرفت و از صندلی میز ناهار خوری بلند شد _پاشو برو آماده شو نیم ساعت دیگه بریم!   پشتش و کرد و خواست بره که صدام دراومد _ادعات میشه اما هیچی هیچی نمیفهمی.. تُ‌تو…   سری به چپ و

ادامه مطلب ...