رمان آس کور پارت 30

4.2
(5)

 

حامی کلافه دستی به صورتش کشید و چشمان بی حال سراب را شکار کرد. چند ثانیه بدون پلک زدن خیره اش ماند که سراب رو گرفت.

 

تلخندی زد و همراه سروان محمودی بیرون رفت.

انتظار چیزی جز این را داشت؟

که مثلا سراب با روی باز از او استقبال کند؟

یا از اینکه وحشیانه تن و بدنش را دریده بود تشکر کند؟!

زهی خیال باطل!

 

بیرون از اتاق که ایستادند، حامی با نوک انگشت چشمان سرخش را مالید و نیشخندی زد.

 

_ من در خدمتم!

 

سروان محمودی نگاهی به سر تا پایش انداخت و دستی به گردنش کشید.

 

_ با اینکه یه درصد هم شک ندارم که ادعاهای اون خانم کذب محضه، اما قانون دست و پام رو بسته و مجبورم ولت کنم!

خیلی خوش شانسی پسر!

 

چینی روی پیشانی حامی می افتد. متوجه نشده بود، چه شد؟!

 

_ ببخشید من متوجه عرایضتون نشدم!

 

محمودی پوزخند صداداری میزند و کلاهش را روی سر میگذارد.

 

_ حتی این واکنشتم منو مطمئن تر میکنه!

 

شانه بالا انداخته و بالاجبار میگوید:

 

_ اون خانم ادعای شما رو تایید کردن، گفتن شما کمکشون کردین اما یادشون نمیاد چه اتفاقی براشون افتاده!

 

چشمان گرد شده ی حامی را که دید خندید. خاک فرضی روی شانه ی حامی را تکاند و خصمانه نگاهش کرد.

 

_ با اینکه میدونم یه جای کار میلنگه و تو درست وسط این ماجرایی، اما چون شکایتی نداره مجبورم بیخیال این قضیه بشم.

 

از حامی فاصله گرفت و انگشت اشاره اش را در هوا تکان داد.

 

_ دعا کن به جونش که آزادی الانت رو مدیونشی!

 

رفت و حامی چون برق گرفته ها سر جایش خشکش زد. سراب از او دفاع کرده بود؟

اما چرا؟

مگر نه اینکه از او متنفر بود؟

 

_ سراب، چیکار داری میکنی؟

 

 

صدای پای پرستاری که از مقابلش گذشت او را از بهت خارج کرد. سرگشته و حیران از کاری که سراب کرده بود، سمت اتاق برگشت.

 

دلش برای مظلومیت و مهربانی سراب گرفت. فرصت خوبی برای تلافی داشت اما از خیرش گذشت و او را به دردسر ننداخت.

آن وقت او… آه!

 

نفس حبس شده اش را بیرون داد و انگشتان کشیده اش را میان موهایش برد. همه شان را سمت بالا هدایت کرد و وارد اتاق شد.

 

سراب با صدای باز شدن در سمتش چرخید و از دیدن حامی پوزخندی زد.

 

_ برو پی کارت!

 

حامی نزدیکش شد و لبخند خسته ای زد. صندلی را نزدیک تخت گذاشت و رویش نشست.

 

دستانش را در هم قفل کرده و میان ران هایش فشرد تا مبادا بی اجازه ی او سمت دست سراب پرواز کنند!

 

سراب نگاه تند و تیزی حواله ی چشمان چراغانی اش کرد و همین که خواست چیزی بگوید، سرفه امانش را برید.

 

با هر سرفه انگار کسی دستش را داخل زخمش میبرد و با تمام توان میفشرد. از درد بالایی که تحمل میکرد صورتش جمع شد و اشکش چکید.

 

حامی به سرعت دست زیر گردنش برد و طوری که به شکمش فشار نیاید او را نیم خیز کرد.

 

پشت کمرش را نوازش کرد و کنار گوشش پچ زد:

 

_ چیزی نیست، الان تموم میشه.

 

بعد از چند سرفه ی دیگر، سراب بالاخره توانست نفس راحتی بکشد. اما هنوز هم درد امانش را بریده بود که لب گزیده و بی صدا اشک میریخت.

 

حامی سرش را روی متکا گذاشت و چشمان دو دو زنش را به شکم سراب دوخت. با دیدن چند قطره خون که لباس صورتی بیمارستان را سرخ کرده بود از جا پرید.

 

لباس را بالا زد و پانسمان خونی را که دید، با دو سمت بیرون رفت.

 

بالا تنه اش را از لای در بیرون انداخت و بی توجه به ساعت، فریاد زد:

 

_ پرستار، پرستار، کسی نیست جواب منو بده؟

 

 

 

دختر جوانی در حالی که چیزی گوشه ی لپش داشت سمت اتاق دوید. لقمه ی داخل دهانش را یک دفعه ای بلعید و چهره ی هراسان حامی را از نظر گذراند.

 

_ چیه آقا، چه خبره؟ مریضای دیگه خوابنا، آروم تر.

 

حامی به داخل اتاق اشاره ای زد.

 

_ زخمش باز شده فکر کنم.

 

پرستار داخل شد و او را دعوت به آرامش کرد.

 

_ شما آروم باشین الان چک میکنم.

 

بالای سر سراب ایستاد و پانسمانش را باز کرد. تکخندی زد و با لحن شوخی گفت:

 

_ کشتی گرفتی با زخمت دختر؟

 

سراب بینی اش را بالا کشید و مظلومانه لب برچید که حامی گفت:

 

_ سرفه اش گرفت.

 

_ چیز مهمی نیست نترسین، الان برمیگردم.

 

کمتر از یک دقیقه ی دیگر با یک سینی از تجهیزات پانسمان برگشت و پانسمان قبلی را باز کرد.

 

چشم و ابرویی برای حامی آمد و با لحنی عادی گفت:

 

_ دو تا از بخیه ها باز شده، یه کوچولو تحمل کنی تموم میشه.

 

حامی متوجه منظورش شد و کنار سراب ایستاد. از او میخواست حواسش را پرت کند.

 

دست کوچک سراب را میان دستانش گرفت و روی صورتش خم شد.

 

_ دردت اومد دستمو فشار بده خب؟

 

سراب وحشت زده به سوزن و نخی که در دست پرستار بود نگاهی انداخت. از یک آمپول ساده هم میترسید و این موقعیت برایش چون مرگ بود.

 

سرعت ریزش اشک هایش بیشتر شد که حامی دست زیر چانه اش برد و سرش را سمت خود چرخاند.

 

_ هی هی منو نگاه کن، تا من کنارتم از چیزی نترس.

 

روزی خودش عامل وحشت سراب بود و حالا پناهش میشد… زندگی همینقدر میتواند عجیب باشد!

 

فرو رفتن سوزن را که داخل پوستش حس کرد، ناخن هایش را داخل گوشت دست حامی فرو کرد و هق زد.

 

_ حامی…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.8 (9)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🙃...یاس
🙃...یاس
10 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

. .........Aramesh
. .........Aramesh
10 ماه قبل

نمیدونم چرا از این حامی آنقدر خوشم میاد😂

:///
:///
پاسخ به  . .........Aramesh
10 ماه قبل

ما که از این ورژن حامی بعد‌چاقو خوردن سراب عمرا گیرمون‌نمیاد😂💔😭

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  :///
10 ماه قبل

اخ اخ چی گفتی💔😂

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x