رمان جرئت و شهامت پارت ۴۰
~ ~ ~ ~ ~ ~ چند روز از آن روز شوم و غم انگیز گذشت. رعد و برق انگار میخواست آسمان را بشکافت . و بردیا هم از ترس به سمت من هجوم می آورد. هوای سرد پاییزی باعث میشد دیگر نتوانم پنجره را برای یک دقیقه باز کنم. در خانه ی چوبی ای که آیدا به