رمان جرئت و شهامت پارت ۴۰

3
(2)

 

 

~ ~ ~ ~ ~ ~

چند روز از آن روز شوم و غم انگیز گذشت.
رعد و برق انگار میخواست آسمان را بشکافت . و بردیا هم از ترس به سمت من هجوم می آورد.
هوای سرد پاییزی باعث میشد دیگر نتوانم پنجره را برای یک دقیقه باز کنم.

در خانه ی چوبی ای که آیدا به من داده بود نشسته بودم…از این کار منصرف شده بودم ،چون ریسک بزرگی بود!

خانه طبق معمول تاریک بود..یک چراغ با نور زرد داشت و به همراه یک بخاری …بردیا هم انگار از همین موضوع باخبر بود که از کنار من جم نمی خورد.

_خوبی بردیا؟

بردیا سرس تکان داد و به بغلم آمد..آن خانه ی چوبی هیچ چیز نداشت…مثل آن قبلی نبود که همه چیز فراهم باشد خالی بود..حتی یک فرش هم نداشت..

شبیه به زندان بود.
حتی یادم نیست چند روز گذشته که لیلا فوت کرده.باصدای چرخاندن کلید سرم را برگرداندم و بلند شدم، با دیدن آیدا به سمتش رفتم و لب زدم:

_چیشد؟؟

آیدا کیف را زمین گذاشت و مو های بردیا را نوازش کرد و با کمی فکر گفت:

_لیلا مرده.

همانطور که این حرف را میزد چینی به بینی ام دادم و بردیا را زمین گذاشتم گفتم:

_خب این و خودم میدونم..

_مثله ی اصلی اینه … که خانوادت فکر می کنن تو مردی! وسایل هات شامل ساعتت دستبندت …کسی فکر نکرد لیلا مرده..اصلا کسی خبر نداره لیلا کیه…لیلا خاکستر شده ..!

حیرت زده و تعجب به او نگاه کردم…درکی از این موضوع نداشتم ..بردیا آن سمت نشسته بود و زانوی غم بغل کرده بود ..پچ زدم:

_چطوری؟؟این غیر ممکنه.!

_غیر ممکن نبست.فقط از طریق وسایل هات فهمیدن تویی.

به موهایم چنگ زدم و دندانم را بهم سابیدم و گفتم:

_تو چطور اینا رو میدونی…

_اینش به تو مربوط نیست ترنم، از اول هم بهت گفتم این کار برای تو مناسب نیست.اما خودت تو اون شرایط سخت بهم پناه اوردی.

آیدا خم شد و به بردیا شکلاتی دستش داد و من همانطور که عصبانی بود بلند گفتم:

_من نمیخوام اینجا کار کنم…من کلی آدم ها رو تو این دوماه بدبخت کردم لیلا مرد..دوست ندارم.من فقط هیجده سالمه

بدون توجه به حرف من لبخندی به بردیا زد و آرام گفت:

_امروز بچه رو میبرم پرورشگاه !

و کمی مکث گفت:_و تو هم اجبار نکردم میتونی بری …فقط باید حقوقتو بهت تسویه کنم .

کلام اولش باعث شد دل من آزرده شود …دستم را به اوپن کوبیدم و گفتم:

_یعنی عرضه ی نگهداری یه بچه رو نداری؟

اما در کلام ناباوری دادی کشید و بلند گفت:

_نـــــه، ندارم …من حس دلسوزی به این بچه نـــــدارم….

پاهایم سست شد و به زمین چوبی و سرد آنجا سفوط کردم و با بغض گفتم:

_آیدا …من این بچه رو نگه میدارم…اما نمیتونم اینجا کار کنم ،عذاب وجدان دارم‌.

آیدا یک لحظه چهره اش ناراحت شد ، بردیا را بغل کرد و دستمم داد و گفت:

_باشه…برات خونه ی کوچیک میگیرم تو تهران با بردیا برو اونجا… دیگه خانوادت تو رو پیدا نمی کنن چون تو مردی پس برات یه شناسنامه جور می کنم که بردیا پسر واقعیت تو شناسنامه باشه.. رئیس بفهمه زندم نمیزاره ..بهش میگم فرار کردی برو

چشم هایم لحظه ای تار شد یاد حرف لیلا افتادم که گفت

“ترنم مواظب بردیا باش! تا دست من برسه”

حیف که هیچ وقت نتوانست دوباره بردیا را لمس کند . چشم هایم را بستم و گفتم:

_قبوله!

 

*از زبان راوی *

مادر که ترسیده به آسمان  نگاه می کرد…هنوز باورش نمیشد دخترش مرده است..فکر می کرد یک خوابی است.که به زودی از شر آن خلاص می‌شود اما اینطور نبود.

دستی به خاک زد وآن را با مشت برداشت و بر سرش ریخت بلند داد میزد :

_این بچه ی من نیستتتت!

و اشکی که باعث شده بود صورتش قرمز بشود،  سمانه که دوست ترنم بود تابان را عقب کشید و اما او فریاد می‌زد از جنس درد و میگفت:

_من فقط یه دختر داشتم تو این دنیااااا..

 

{بچه ها اگه اشکالی داشت من از شما معذرت میخوام.خیلی کار داشتم.‌.فرصت تحقیق نبود}

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۱۲۳۲۹۳۷

دانلود رمان ناگفته ها pdf از بهاره حسنی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد، آشنایی او با جوانی در هواپیما و در مورد زندگی خود، این داستان را شکل می دهد ……
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۳ ۰۱۲۶۵۰۱۱۲

دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری 5 (1)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از…
IMG ۲۰۲۱۰۹۲۶ ۱۴۵۶۴۵

دانلود رمان بی قرارم کن 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:       #شایان یه وکیل و استاد دانشگاهه و خیلی #جدی و #سختگیر #نبات یه دختر زبل و جسور که #حریف شایان خان برشی از متن: تمام وجودش چشم شد و خیابان شلوغ را از نظر گذراند … چطور می توانست یک جای پارک خالی…
IMG 20230128 233643 0412

دانلود رمان بغض پاییز 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۲۳۵۰۰۹۵

دانلود رمان طعم جنون pdf از مریم روح پرور 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     نیاز دختر شرو شیطونیه که مدرک هتل داری خونده تا وقتی کار براش پیدا بشه تفریحی جیب بری میکنه اما کیف و به صاحباشون برمیگردونه ( دیوانس) ازطریق یه دوست کار پیدا میکنه تو هتل تهران سر یه اتفاقاتی میشه مدیراجرایی هتل دستشه…
InShot ۲۰۲۴۰۲۲۵ ۱۴۲۱۲۴۸۹۴

دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه 4.4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۸ ۱۱۲۶۴۰۲۰۲

دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۵ ۲۲۲۸۱۵۶۲۸

دانلود رمان بغض ترانه ام مشو pdf از هانیه وطن خواه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       ترانه دختری از خانواده ای اصیل و پولدار که از بچگی نامزد پسرعمویش، حسام است. بعد از مرگ پدر و مادر ترانه، پدربزرگش سرپرستیش را بر عهده دارد. ترانه علاقه ای به حسام ندارد و در یک مهمانی با سامیار آشنا میشود. سامیاری که…
اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
7 ماه قبل

هر کاری میکنم نمیتونم با فرار ترنم کنار بیام خیلی رو اعصابه

یسنا
یسنا
7 ماه قبل

عالیههه
ولی این مادر ترنم حرفمو درمیاره آخه گاوووووههه الااااغ اون موقع که به زور داشتی شوهرش میدادی دخترت نبود؟؟

مریم
مریم
7 ماه قبل

عزیزم،من همچنان پیگیر رمانت هستم.به نظر من که رمانت عالی هست،با اعتماد به نفس جلو برو.
از یک روانشناس به یادگار دارم(لازم نیست که همه رو از خودت رو راضی نگهداری،مهم‌ این هست ،که از کاری که داری انجام میدی راضی باشی)🥰

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x