رمان حورا پارت 222
بحثشان جالب بود اما توان گوش دادن نداشتم، دهانم را با دستان لرزان شسته لب زدم: _ دلم آب میخواد… محمد هول شد برایم بیاورد اما حاجیه خاتون دستش را پس زده تشر زد: _ برو اونور ببینم، چه خودشو هول میکنه، این حاملهس نه تو…تو هم آب نخور معده خالی باز