روز: تیر ۴, ۱۴۰۳ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان حورا

رمان حورا پارت ۲۶۱

            _ بیا بخور جون بگیری!   با پشد دست اشک‌هایم را پاک کرده لقمه را از دستش گرفتم:   _ من هیچی نمیدونم کیمیا…بخدا قبول نمیشم، بدبخت میشم، بعدش باید بشینم منتظر یه شوهر جدید باشم، از قباد بدتر…   خندید و رو به محمد که از صبح به حال و روزم میخندید گفت:

ادامه مطلب ...
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت ۱۱

          نگاه امیریل پر از بهت شد… اما کم کم ابرو در هم کشید و با عصبانیت نگاه دخترک کرد… -خجالت بکش…!     رستا شانه بالا انداخت… -به من چه؟ می پرسین وقتی هم جوابتون میدم یه دونه خجالت بکش برام ردیف می کنین…! خب می تونین ازم سوال نکنین…!!!     دوست داشت هم

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت ۲۶۰

            چهره‌اش رنگ غم گرفت، اما انگار برای کودکش بود که با لبخند تلخی گفت: _ ولی چه کنیم دیگه، یه روز همه‌مون به خاک برمیگردیم…   فقط در جوابش لبخند زدم، که میدانست زمان مرگ کی میرسد.   _ من دیگه برم، مواظب خودت باش، فعلا هم اینجا بمون، محمد هم میاد بهت سر

ادامه مطلب ...