رمان گرداب پارت 319
مامان لبخندی زد و دستم رو فشرد و با بغض گفت: -انشالله خوشبخت بشن.. صدای دست زدن همه، خیلی یهویی بلند شد و اینقدر بلند بود که نفس رو ترسوند و بچه زد زیر گریه… همه سریع دست زدن رو قطع کردن و سوگل هول شده نفس رو از روی پاش برداشت و تو بغلش گرفتش