روز: مرداد ۲۷, ۱۴۰۳ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان دلارای پارت ۳۴۱

        دلارای سرش را روی زانویش گذاشت و پچ زد   _ خدایا … این چه سرنوشتیه؟ چرا نمی‌تونم یک روزم شده خوشحال باشم؟   آلپ‌ارسلان کنارش نشست   _ پاشو صورتتو بشور بگیر بخواب ، صبح شد هاوژین بیدار میشه نمیذاره بخوابی   دلارای آرام پچ زد   _ حق با بابام بود…   ارسلان نچی

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت ۱۰۷

          _ نه، کجا خوبم! روانیم کردن. سهند برو… سهند بیا، سهند برو… سهند بیا… گندش دراومده. باور کن می‌خوام فرار کنم برم بهزیستی.   با آرنج به پهلویش زدم.   جای ضربه‌ام را ماساژ داد.   _ این اخلاقت رو عوض کن، پری. وجدانا چیه هی حمله می‌کنی؟ توام وضعت بهتر از من نیستا، با

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت ۱۸۳

        اما حامی گوشش بدهکار نبود و مدام از کار اشتباه پدرش میگفت. آنقدر که سراب را کلافه و صدایش را درآورد.   _ وای وای، مرد انقدر خاله زنک نوبره به خدا! پاشو برو بیرون مغزمو خوردی حامی، برو بیرون تا یه بلایی سرت نیاوردم!   حامی تای ابرویی بالا داده و گوشه ی لبش طرح

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت ۱۵

      میان مرگ و زندگی معلق بودم انگار… با بی عرضگی و گیجی به گوشی زل زده بودم و ذهنم برای رسیدن به جواب یاری ام نمیکرد که صدای ممتد زنگ آیفون در خانه پیچید!   بالا آمدن قلبم و نبض گرفتنش را در گلویم حس کردم. گوشی از میان دستانم سر خورد و سرم به ضرب سمت

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت ۲۹۱

            ابرو بالا داد:   _ فکر کن یه درصد بذارم قصر در بری، من برم و برگردم تو باز پریدی حورا، محاله برم! عمرا…   موبایلش را دراورد و مشغول چیزی شد:   _ همین الان پیام میدم، وحید و کیمیا رو که باید حسابی ادب کنم، الانم به بچه‌ها میسپرم وسایلمو بیارن، اینجا

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۳۲۷

        سرم چرخید سمتش که با لبخند داشت میومد پیشمون..   با نفس از جام بلند شدم و سلام کردم..   وقتی دیدم داره میاد سمتم، من هم چند قدم به طرفش رفتم و باهاش روبوسی کردم…   لبخندی زد و گفت: -خوش اومدی عروس خانم..   تشکر کردم و نگاهش به نفس افتاد و با ذوق

ادامه مطلب ...