روز: شهریور ۲۵, ۱۴۰۳ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت ۲۹

      نتوانستم سکوت کنم و با غیظ پچ زدم:   _ اون بچه از شوهرشه، گناه که نکرده…   عاقل اندر سفیه نگاهم کرد. گمان میکرد تنها عاقل بینمان خودش است.   _ شما جوونا خامین، مونده تا این چیزا رو حالیتون بشه!   چشم در حدقه چرخاندم و کف دستم را روی چشمم فشردم. حس میکردم آن

ادامه مطلب ...
رمان جزر و مد

رمان جزر و مد پارت ۲

    به مامان من گفت عروس؟؟؟ چقدر مسخره دیگه خیلی حرصم دراومد   _نمیخوام حاج خانوم   _حداقل بگو مادربزرگ   تو چشماش زل زدم و با جدیت گفتم   _ببخشید……عادت ندارم   من اصولا دختر آرومی ام وتا وقتی لازم نباشه تندی نمیکنم ولی نمیدونم چرا انقدر جلوی این زن جسارت داشتم   ازم رو گرفت و مامان

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت ۱۶۲

        مراسم خواستگاری مهوش زودتر از آنچه که فکر می کرد در آپارتمان کوچکش برگزار شد و قرار عقد و عروسی را هم گذاشتند.     مهوش حال غریبی داشت که در این روز مهم چرا پدر و مادر یا حتی خواهر و برادری ندارد تا شادی اش را با آنها تقسیم کند اما به جایش دو

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت ۱۸۸

    هق هق مردانه اش پلک های سراب را از هم فاصله داد و گیج و حیران به چشمان سرخ حاج آقا زل زد.   آن احساس پدرانه ای که در نی نی چشمان حاج آقا موج میزد، با تمام نگاه های قبل از اینش فرق داشت.   حتی دخترکم گفتنش، باباجان گفتنش…   قبلا هم حسی پدرانه نسبت

ادامه مطلب ...