رمان غرق جنون پارت 29
نتوانستم سکوت کنم و با غیظ پچ زدم: _ اون بچه از شوهرشه، گناه که نکرده… عاقل اندر سفیه نگاهم کرد. گمان میکرد تنها عاقل بینمان خودش است. _ شما جوونا خامین، مونده تا این چیزا رو حالیتون بشه! چشم در حدقه چرخاندم و کف دستم را روی چشمم فشردم. حس میکردم آن