روز: شهریور ۲۶, ۱۴۰۳ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان ملورین

رمان ملورین پارت ۶۴

                ولی حرفش با بوسه ای که به لبانش خورد متوقف شد.       – بحث جدی باشه واسه بعد! الان دلم می‌خوادت!     ملورین دستش را تخت سینه همسرش گذاشت و برای این که کمی ناز بیاید به عقب راندش.   – برو اون ور ببینم می‌خوام یکم بخوابم به

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت ۱۶۸

        از نگاه معنی دارش خجالت کشیدم و نگامو ازش گرفتم.   _ هوم.   اما دستشو بین دست‌هام مالیدم و سعی کردم یکم از گرمای نداشته‌مو باهاش تقسیم کنم.   نگامو به اجرای نوازنده‌های روی صحنه دوختم.   نمی‌دونم نساءخاتون و محمود خان کجان.   اونا که قبل از ما راه افتادن.   البته اون چند

ادامه مطلب ...
رمان تاوان

رمان تاوان پارت ۳

        همیشه وقتی از اون پسره میگفت گریه اش درمیاد مثل الان     _مهسا فقط خدا میدونه اون موقع انقدر میخواستمش که جونمم براش میدادم ولی اون چیکار رفت سراغ یکی دیگه     _زیبا اون شوهرمِ مثل تو و پیمان نیستیم ما     چشماشو محکم روی هم فشار داد و من خجالت کشیدم از

ادامه مطلب ...
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت ۴۹

        -شما دو تا آخر هفته هیچ جا نمیرین چون خودمون برنامه داریم…!   رستا بادش خالی شد و پر استرس نگاه سایه کرد. سایه چشم روی هم گذاشت یعنی نگران نباش…   -کجا می خوایم بریم به سلامتی…؟!   ستاره مشکوک نگاهش کرد. -میریم کیش…!     سایه ابرو بالا انداخت. -اونوقت متین و سبحان هم

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت ۳۱۲

            اخم کرد:   _ چه فکری؟ واسه چی؟ راحته دو روزه بشینی واسه بزرگ کردن یه بچه که قراره کم کم هجده سال حواست بهش باشه فکر کنی؟ حورا تو درک میکنی…خودت تنها بودی، بین یه عالمه بچه…باز تو اونارو داشتی، فکر کن بچه‌ت بدون پدر بزرگ شه، یا حتی دور از پدر، هیچ

ادامه مطلب ...