رمان تاوان پارت 3 - رمان دونی

 

 

 

 

همیشه وقتی از اون پسره میگفت گریه اش درمیاد مثل الان

 

 

_مهسا فقط خدا میدونه اون موقع انقدر میخواستمش که جونمم براش میدادم ولی اون چیکار رفت سراغ یکی دیگه

 

 

_زیبا اون شوهرمِ مثل تو و پیمان نیستیم ما

 

 

چشماشو محکم روی هم فشار داد و من خجالت کشیدم از اینکه به قول خودش اشتباهش و محکم توی صورتش کوبیدم

 

 

_حرف من سادگی توعه…….اگه خیلی مرد بود اگه خیلی آدم بود اگه خیلی عاشق بود جون نمیداد تا باهات بخوابه بهترین شب زندگیتو اینجا نمیگذروند صبر میکرد برات……تو به خاطره اون دوتا نسناس اینجایی حداقل یه خورده خودتو تحویل بگیر مگه تو شخصیت نداری

که بعد از تِری که بهت زده بهش جایزه دادی

 

_الان که دیگه همه چیز تموم شده

 

 

_میدونم…..تا اینجا که گوش ندادی حداقل از الان به بعد حواست باشه اول به خودت فکر کن نه به حرف بقیه در ضمن همه کس ادم خداست میدونی که

 

 

بعد از رابطش با پیمان خانواده اش ولش کردن ولی سرپا شد همیشه میگه خدا پشتم در اومد تا به اینجا برسم.الانم به خاطره یه شریک کلاهبردارش کارش به اینجا کشیده و هنوز منتظره تا اونو پیدا کنن

 

 

اشکام پاک کرد تا خواستم حرف بزنم نذاشت

 

_باز نگو دوسش داری که همینجا انقدر میزنمت تا دیگه نتونی تلفن دستت بگیری و براش موس موس کنیااا

 

 

_اینو نمیخواستم بگم که…..

 

 

_نچ نچ قیافشو نگاه تروخدا عین گربه ی شرک شده چشماش……بیا بغلم ببینم

 

 

خندم گرفت از حرفش و بغلم کرد

این همه جلز و ولزش برای منی بود که حتی یک سالم نبود میشناختمش

 

#تاوان

#پارت۸

 

_میدونی هر چی میگم به خاطره خودته مگه نه؟

 

سرمو براش تکون دادم

 

_چقدر تو آبغوره میگیری آخه دختر تموم نشد این چشمه ی اشکت؟

 

***

 

نمیدونم علاقه ام به میعاد از کجا شروع شد شاید همون اوایل که دیدمش

 

 

اون برعکس بی توجهی فربد بعد از بابا یه جور خاصی باهام رفتار میکرد بهم ارزش میداد انگار شخصیت دارم و خیلی مهمم ،خنده هاش خیلی دوست داشتنیش میکنه و دوست دارم فقط برای من بخنده

بعد از عقدمون با وجور اینکه وضع مالیش خوب نبود ولی همینی ام که درمیورد برای من خرج میکرد بهم میگفت من بهترین دختر دنیام

 

 

راجع به رابطمون هم همیشه میگفت نمیخوام تحت فشار بزارمت چون داداشم و خودم خیلی سنتی فکر میکنیم و عقد تو خانواده ی ما برای رابطه نیست و اونو بد میدونستیم

ولی اینجا نمیدونم چرا هر دفعه اصرار به رابطه داشت منم چون دوسش داشتم و یهش اعتماد داشتم و از طرفی میترسیدم ولم کنه قبول کردم

 

 

الانم نباید خودمو با حرفای زیبا بد دل کنم

اون از خودش میگه فکر میکنه همه ی مردا بعد از اینکه به خواستشون رسیدن ولت میکنن ولی میعاد من اینجوری نیست

تو این چند هفته حتما درگیر پاس کردن چک هاس که خبری ازش نیست

 

 

چشمام و بستم با یاد آوری قشنگ ترین خاطرات زندگیم که همش با میعاد بود به خواب رفتم

 

***

_مهسا معینی ملاقاتی داری

 

#تاوان

#پارت۹

 

مطمئنم خودشه چون غیر از اون کسی رو ندارم بیاد دیدنم

 

 

دنبال نگهبان راه افتادم ، دل تو دلم نبود بالاخره بعد از یک ماه میخواستم ببینمش

 

 

از سلول تا به اتاق ملاقات برسم خندم ثانیه ای از رو لبام جمع نشد و حیف زیبا رو ندیدم وگرنه باید بهش میگفتم دیدی حق با من بود ، دیدی اون هنوزم منو میخواد و ولم نکرده تا بفهمه همه مثل پیمان اون نیستن

 

 

ولی عیبی نداره حالا که اومده و فهمیدم که قید منو نزده دیگه از خدا هیچی نمیخوام و همین برام بسه

 

نگهبان در و باز کرد و من رفتم داخل پشتش به من بود، مثل بچه ها بغض کردم و اسمشو صدا زدم

 

_میعاد…..

 

 

روشو برگردوند و من بی طاقت رفتم جلو و دستام دور تنش حلقه کردم

 

 

چقدر دلم برای تنها دلخوشیه زندگیم تنگ شده بود و مثل احمقا بهش شک کرده بودم

 

زدم زیر گریه

انقدر خوشحال بودم که هیچ چیزی نمیتونست حال خوب الانم خراب کنه

 

 

ولی اون چرا هیچی نمیگه چرا بغلم نمیکنه؟!

 

هر چند الان که عطر تنشو نفس میکشم حتی اینم مهم نیست

 

 

بالاخره سکوتم و شکستم و وسط هق هقم بهش گلایه کردم

 

_چرا جواب….. نمیدادی نامرد….. میدونی چقدر ترسیدم…..که نکنه توام…..دیگه نیای

 

#تاوان

#پارت۱۰

 

دستاشو گذاشت رو بازوهام و منو از خودش جدا کرد ، تازه از پشت پلکای تارم متوجه تغییر ظاهرش شدم

 

 

موهاش که بلند تر از قبل شده رو خیلی خوش حالت به عقب داده بود و دیگه از اون ریشای بلندش خبری نبود و کوتاه شده بودن

 

 

عجیبم خوش تیپ شده بود و لباساش فیت تنش بود ،قبلا خیلی ساده و معمولی بود

 

 

بهش لبخند زدم و حین اینکه به چشمای مشکیش زل زدم گفتم

 

 

_چقدر عوض شدی؟

 

 

لبخندم به خاطره نگاه یخ زدش جمع شد

و یه چیزیو تو دلم تکون داد

 

 

دستاشو از روی بازوهام باز کرد و خیلی جدی بهم گفت

 

_بشین……

 

 

چیزی نیست مهسا آروم باش

دست خودم نبود که استرس به جونم افتاد

 

 

روبه روی هم نشستیم و اون دستاشو روی میز گذاشت و تا اومدم دستشو بگیرم و دلیل این رفتارشو بپرسم عقب کشیدشون و به صندلی تکیه داد

 

 

_چرا اینجوری میکنی میعاد؟

 

 

از خندش اصلا خوشم نیومد انگار مسخرم میکرد

و دست به سینه شد

 

 

_چجوری؟

 

 

_چیزی شده؟کاری کردم که ناراحت شدی؟

 

 

از پوشه ای که همراهش بود یه برگه درآورد و گذاشت جلوم و من بالاشو نگاه کردم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 95

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان هیچ ( جلد دوم) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

      خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به ترمه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مارتینگل

    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام مدت داشت منو از دوربین‌های تعبیه شده تو خونه، دید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اغیار pdf از هانی

  خلاصه رمان :     نازلی ۲۱ ساله با اندوهی از غم به مردی ده سال از خود بزرگتر پناه میبرد، به سید محمد علی که….   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اکو
دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته

  دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته خلاصه رمان:   نازنین ، دکتری با تجربه اما بداخلاق و کج خلق است که تجربه ی تلخ و عذاب آوری را از زندگی زناشویی سابقش با خودش به دوش میکشد. برای او تمام مردهای دنیا مخل آرامش و آسایشند. در جریان سیل ۹۸ ، نازنین داوطلبانه برای کمک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در وجه لعل pdf از بهار برادران

  خلاصه رمان :       لعل دوست پسر و کارش را همزمان از دست می دهد و در نقطه ای که امیدی برای پرداخت بدهی هایش ندارد پاکتی حاوی چندین چک به دستش می رسد… امیرحسین داریم بسیار خفن… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حسرت با تو بودن
دانلود رمان حسرت با تو بودن به صورت pdf کامل از مرضیه نعمتی

      خلاصه رمان حسرت با تو بودن :   عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتل های مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش می ریخت اما مجید عشق ممنوعه ی من بود مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو هم شأن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل

چکار میکنن اینا تو زندان رابطه داشتن با هم ؟

آتریسا💗❄
آتریسا💗❄
پاسخ به  خواننده رمان
2 ماه قبل

برای کسایی که ازدواج کردن دیدار شرعی هست که میشه توش رابطه داشت و بله داشتن

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  آتریسا💗❄
2 ماه قبل

میدونم همچین ملاقاتایی هست ولی اولین بار اونجا باشه خیلی مزخرفه

خواننده
خواننده
پاسخ به  خواننده رمان
2 ماه قبل

ملاقات خصوصی گرفتن
اونم‌پسره نقشه داشته براش براانتقام
حالام فک کنم براش برگه طلاق آورده

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x