رمان آس کور پارت 189
حاج آقا دست یخ زده ی حاج خانم را گرفته و همراه دست خودش، روی موهای سراب گذاشت. گونه اش را هم همانجا فشرد و بینی بالا کشید. تکخندی زده و با آرامش چشم بست. _ نمرده عزیزم، همینجاست… این همه وقت جلوی چشممون بوده و نفهمیدیم… حالا نوبت دیوانگی حاج خانم بود. ناباور و