23 مهر 1403 - رمان دونی

روز: 23 مهر 1403 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان حورا

رمان حورا پارت 328

            دستم را پس کشیدم و از شیشه به بیرون چشم دوختم:   _ انقدر به من دست نزن، بریم خونه…خسته‌م!   راه افتاد و حرفی نزد اما آن نفس عمیق و پر دردی که کشید را باید کر بود تا نشنید! مسیر را میرفت تا جایی که فهمیدم از شهر خارج نشد و به

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 100

        لیوان را باز هم بالا گرفت و آخرین جرعه ی نوشیدنی را خورد … .   چشم هایش بسته بود و غرق در تنهایی خودش … تصویر چهره ی آیدا را پشت پلک هایش تصور کرد ! …   آن صورت مثل ماه ! … چشم های درشت و سیاه … بینی سر بالای کوچک …

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 177

          امید: تو همون دوران کثافت کاری نسیم، همون زمانی که نسیم با خودخواهی‌ش من و غرورم رو لِه کرد. همون زمانی که از اسم زن جماعت متنفر شده بودم…   مشتاقانه گوش می‌دهم. امیدِ در ظاهر بی قل و قش، حالا از غرورِ له شده‌اش حرف می‌زد. زندگی واقعا عجیب و غیرقابل پیش بینی بود.

ادامه مطلب ...

دانلود رمان سرخوشی به صورت pdf کامل از سایه تهرانی

    خلاصه رمان:   پرونده ی بزرگترین مافیای خاور میانه رو قبول کردم، فکر میکردم قراره همه چیز درست بشه ولی با عاشق شدن اون دیونه همه چیز به هم ریخت، من شده بودم معشوقه پنهونی یک مافیای بی‌رحم و کسی خبر نداشت تا روزی که ….    

ادامه مطلب ...

دانلود رمان بی چهرگان به صورت pdf کامل از الناز دادخواه

    خلاصه رمان:   رویا برای طرح کارورزی پرستاری از تبریز راهی یکی از شهرهای جنوبی می‌شه تا دو سال طرحش رو بگذرونه. با مشغول شدن در بخش اطفال رویا فرار کرده از گذشته و خانواده‌اش، داره زندگی جدیدی رو برای خودش رقم می‌زنه تا اینکه بچه‌ای عجیب پا به بیمارستان می‌ذاره. بچه‌ای که پدرومادرش به دلایل نامشخص کشته

ادامه مطلب ...
رمان جزر و مد

رمان جزر و مد پارت 13

      وایساد سر جاش     _خستم حاج خانوم…..هم اینکه انگار آقا محمد طاها دوست ندارن باهاشون سر یه میز بشینم…..     چی گفت؟؟چشمای مادر یه لحظه رو صورتم نشست حرصم رفت و شرمندگی اومد فقط به خاطره غم نگاهش هیچی نگفت ،دستاشو گرفت و رفتن سمت پله ها     _شما نرید پله ها اذیتتون میکنه

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 43

        تمام اعضای تنم به یکباره از کار افتادند و فقط چشمانم بودند که با ممارست به کارشان ادامه میدادند.   داشت انگشتانش را روی کبودی های تنم میکشید. کبودی هایی که حاصل دست خودش بود!   غیرارادی سر بلند کردم و کنکاش گرانه سانت به سانت صورتش را از نظر گذراندم. پلکش میپرید و رد محوی

ادامه مطلب ...