Delvin, Author at رمان دونی - صفحه 3 از 7

نویسنده: Delvin

رمان هم دانشگاهی جان پارت۶۸

.       کارت دوست علی رو هم دادیم و رفتیم سمت یه آبمیوه فروشی چقدر دلم برای شهرم تنگ شده بود دلم میخواست بغلش کنم اما نمیتونستم توی شهری که تیکه به تیکشو با فکر به آریا اشک میریختم.. توی این مدت اتفاق های زیادی افتاده بود مثل عقد ارتین و مائده هیچوقت یادم نمیره که چقدر روز

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ها ۶۷

.         با صدای زنگ گوشیم سرمو از روی فرمون برداشتم و زل زدم به مانیتور گوشیم یگانه بود! جواب دادم _ جانم یگانه جان؟ + کجا رفتی دلوین‌؟ چرا خبر نمیدی؟ _ مگه مبینا بهتون نگفت؟ + اون فقط گفت تو رفتی بیرون.. همین _ خب راست میگه دیگه..اومدم بیرون. + چرا صدات گرفته؟باز گریه کردی؟

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۶۶

.       + سلام دختر عمو چه عجب یادی از ما کردی؟ _ سلام محمد چطوری؟ دیگه ما کم سعادتیم شما چرا یادی نمیکنی + والا بعد از اون اتفاق من هنوزم منتظر بودم تو بهم زنگ بزنی _ هووف منم الان زنگ زدم برای همون اتفاق + جدی میگی دلویییین؟ ینی روی پیشنهادم فکر کردیییی؟ _ اره..فکر

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۶۵

.         تو چشمام زل زد + اره دلوین..اومده بود دانشکده اومده بود به پای من افتاده بود که تو رو راضی کنم انقد این بچه رو اذیت نکن بخدا قسم به جون اون نیکایی که خیلی برات عزیزه از بین رفته اریا لاغر شده صورتشو غم گرفته..دلیل هم که برات اورده که چرا پا پیش نذاشته

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۶۴

.         مائده: ارتینه اریا _ آرتین کدوم… استغفرالله آرتین کیه؟ مائده: نامزدم رو کردم بهش _ پس عاشق سینه چاک خواهر ما تویی؟ آرتین: اره منم‌..چیکار مائده داری؟ مائده: یعنی چی آرتین؟ چیو چیکار مائده داری؟ آرتین: رفتی کنارش واستادی بگو و بخند راه انداختی الان دو هزاریم طلب داری از ما؟ _ ببین داداش اشتباه

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۶۳

.       نمیدونستم از کجا از چی یا حتی از کی شروع کنم _ راستش من ازت یه کمک میخوام مائده که می‌تونه حال دلوینو خوب بکنه مکثی کرد + چه کمکی؟ _ باید..البته باید که نه یه کاری انجام بدی + چه کمکی آریا؟ چرا نصفه حرف میزنی؟ _ اول تو قول بده که اون کار رو

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۶۲

.       کاش حد اقل به زور نگهش داشته بودم نگران حالش بودم نکنه با این حال تصادف کنه.. خدایا..خودت مراقبش باش سوار ماشین شدم و روشنش کردم حرکت کردم سمت خیابونای پر از غم این شهر دلگیر حالم از خودم بهم میخورد زندگیو بدون دلوین میخواستم چیکار؟ باید یه کاری میکردم.. تا خود صبح تو خیابونا میچرخیدم

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۶۱

.         همین که هیچی نمیگفت نگرانم میکرد _من نمیخوام اذیتت کنم دلوین تو جون منی من که نمیتونم دست از سر جونم بردارم بیا بخاطر یه کم کاری عشقمون رو از دست ندیم من می‌دونم توعم نمیتونی منو فراموش کنی و تو خاطره بسپاری سخته دلوین..خیلی سخت بالاخره به حرف اومد کنار خیابون وایسادم + منو

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۶۰

.         ساعت چهار عصر بود که رسیدم تهران کل این چند ساعتو با تند‌ ترین سرعت میروندم اول از همه رفتم در خونه ی دلوین از دیشب هیچ غذایی نخورده بودم بدنم ضعف کرده بود دستامم میلرزید اما هیچکدوم اینا برام مهم نبود رو به روی خونه ی دلوین اینا ماشینمو پارک کردم و همونجا صندلی

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۵۹

.         تا ساعت یک شب همونجا بودیم یه لحظه نشد که اشکام نریزن منی که هیچوقت جلوی بقیه اشک‌نریخته بودم الان دیگه دست خودم نبود نه میتونستم خودمو کنترل کنم که اشکام نریزن نه میخواستم که اشکام نریزن بعد از دو ساعت بچها به حرف اومدن یگانه: پاشو دلوین..پاشو خواهری دیگه بسه چشمی برات نموند پاشو

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۵۸

. ساعت ۱۱ شب بود که رسیدیم بام گوشیمو..کیفمو..همه چیزمو گذاشتم‌ تو ماشین و پیاده راهی شدم لب پرتگاه نشستم..باد خنکی که میومد شالمو به بازی گرفته بود به ماشین های در حال حرکت نگاه کردم صورتهاشون دیده نمیشد..شاید یکی خوشحال بود یکی ناراحت..یکی از خوشحالی اشک شوق می‌ریخت و یکی از غصه و غم اشک ناراحتی به اسمون پر

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۵۷

.         نمیدونستم چیکار کنم دیوونه شده بودم جنون گرفته بودم موهامو باز کردم و سرمو تو دستام گرفته بودم و فشار میدادم اریا؟ کانادا؟ مشکل قلب؟ چرا من نفهمیده بودم؟ چرا خالم نگفته بود؟ تو دیوونه ای دلوین خب به تو می‌گفت که چی؟ میخواستی چیکار کنی؟ نمیتونستم بهش زنگ نزنم گوشیمو برداشتم و شمارشو گرفتم

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۵۶

. دیگه حرف نمی‌زد راست می‌گفت سختی زیاد کشیده بود.. از خالش میفهمیدم که پی در پی داره درس میخونه اما کی می‌تونه عشقشو ول کنه که من دومیش باشم؟ مگه میشه بهش فکر نکرد؟ دنده ی ماشینو عوض کردم و سرعتمو زیاد نمیشه..بخدا که نمیشه اون شبایی که به عشق دلوین تو کوچه خیابونای کانادا قدم میزدم‌ رو یادم

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۵۵

.       کلی فکر به سرم زد اینکه بدزدمش یا اینکه مجبورش کنم‌‌..دعواش کنم اما اینا رو مغزم می‌گفت و قلبم قبول نداشت ترافیک زیاد اجازه ی اینکه پامو رو پدال گاز فشار بدم‌ بهم نمی داد هیچی برام مهم نبود از چراغ قرمزا عبور میکردم جلوی پلیس با سرعت غیر مجاز میرفتم و… نمیدونستم دارم میرم تهرون

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۵۴

.       توی سکوت با آهنگ رانندگی میکردم همیشه این موقع پیام‌ آریا رو خونده بودم اما امروز هنوز نفرستاده اتفاقی برایش نیفتاده باشه درسته دیگه همه چی تموم شده اس اما حس انسان دوستیه آدمی رو که من پنج سال توی قلبم نگه داشتم‌ رو نمیتونم یهویی بیرون بندازمش مثل همون ضرب المثلی که میگه کوه کوه

ادامه مطلب ...