رمان هم دانشگاهی جان پارت۶۸
. کارت دوست علی رو هم دادیم و رفتیم سمت یه آبمیوه فروشی چقدر دلم برای شهرم تنگ شده بود دلم میخواست بغلش کنم اما نمیتونستم توی شهری که تیکه به تیکشو با فکر به آریا اشک میریختم.. توی این مدت اتفاق های زیادی افتاده بود مثل عقد ارتین و مائده هیچوقت یادم نمیره که چقدر روز