Delvin, Author at رمان دونی - صفحه 6 از 7

نویسنده: Delvin

هم دانشگاهی جان پارت ۲۳

.       _حال..م…خو…ب…نیس…بچ..ها…تن…ها..م…بذ..ارین محبوبه: بیاین بریم بیرون بچها یکم به تنهایی احتیاج داره. ما رفتیم پس پشت دریم هر کاری داشتی صدامون بزن فعلا حالی که خداحافظی کنم یا بگم ممنون نداشتم بچها دلشون راضی نبود به رفتن اما محبوبه به زور بردشون   دلم تنهایی شدید میخواست کاش مرخص میشدم یعنی الان آریا کجا رفته!!؟   ذهنم

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۲۲

.       _ اما تو الان چند ساعته که برای من خاک شدی آریا، برو خواهشاً تنهام بذار آریا: دیگه نه میتونم،نه میخوام الان که متوجه شدم تو هم دوستم داری نمیرم نخواه ازم اینو لطفاً خواهش نکن دلوین جیغ زدم _ چرا اونموقعی که داشتم زیر بارون نیومدی؟ الان اومدی که چی؟ چرا همون موقع بهم نگفتی؟؟

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۲۱

.       آریا رفت داخل دسته گل رو تقریبا گرفته بود جلوی صورتش دلوین سرگرم گوش دادن بگو بخندای بچها بود خودش هیچی نمیگفت آروم آروم بود همیشه اون می‌گفت و ما میخندیدیم حالا ما باید به زور خنده رو لباش بیاریم منم پشت سر آریا رفتم داخل دلوین هنوز اریا‌ رو ندیده بود من که رفتم داخل

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۲۰

.       رفتم جلوی در ورودی داشت می‌رفت چمدونشو برداره چمدونشو برداشت از در خارج شد ولی منو ندید فکر میکردم بشناسه منو _ آقای زینلی؟؟ آریا؟؟ تا اسم خودشو گفتم برگشت منو دید جا‌ خورد فکر نمی‌کرد بیام دنبالش آریا: سلام مائده خوبی؟ _ سلام..ممنون!..رسیدن بخیر آریا: سلامت باشی حال دلوین چطوره؟ بهتره؟ _ نه من از

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۱۹

.       _ من نمیتونم تو چشماشون نگاه کنم،بذار ببینیم تا فردا خوب میشه یا نه اگه خوب شد که هیچی اگه هم نشد زنگ می‌زنیم بهشون محبوبه: ولی الان عمه‌ی بد بخت من فکر میکنه دخترش خوش و خرم داره می‌ره دانشگاه و درس میخونه یگانه: کاری از دست ما بر نمیاد محبوبه،بخدا که اون روز کلی

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۱۸

.       تو راه بفکرم رسید که یه چند تا پرس‌ غذا بگیرم ببرم برا بچها غذاهای بیمارستان‌ بدرد نمی‌خورد مسیرمو کج کردم سمت راهی تهش ختم میشد به رستورانی که اونشب بعد خواستگاری آرتین از من رفتیم صدای آهنگ اعصابمو خورد میکرد،ضبطو خاموش کردم چقدر شبا بدون دلوین بیرون رفتن مسخره بود همیشه اون بود که میگفت،ما

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۱۷

.       از راهروی مراقبت های ویژه که بیرون رفتم بچها رو دیدم رنگاشون پریده بود باید یه پرستار خبر میکردم رفتم سمت ایستگاه پرستاری به یکی از پرستارا گفتم: ببخشید خانم میشه دوستای منو‌ یه چک کنین؟ رنگ به صورت ندارم احساس میکنم فشارشون پایینه.   پرستاره: بله خانم یه چند لحظه صبر کنید الان میام  

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۱۶

اگه آرتین اون حرفو نمیزد الان دلوین رو تخت CCU نخوابیده بود باید جواب رد بهش میدادم   دکترا میگفتن وضعیت خواهریم خیلی بده حالا ما جواب خانوادش و محبوبه رو چی بدیم یگانه اومد رو نیمکت کنارم نشست دستمو گرفت گفت: _ محبوبه بی وقفه داره بهم زنگ میزنه،چیکار کنم مائده؟ مبینا حالش خیلی بد بود نمیتونست حرف بزنه

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۱۵

هم دانشگاهی جان   نگاهمو از روی پاهام گرفتم و دادم به ساعتم ساعت ۸.۵ شبو نشون میداد،بارون هم هر لحظه شدید تر از قبل میشد خدا میدونه بچها چقد نگرانم شدن و چقدر بهم زنگ زدن حال اینکه خودمو به ماشین برسونم نداشتم سرم درد میکرد دستامم میلرزید ضعف کرده بودم،از صبح چیزی نخورده بودم. با نهایت تلاش و

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۱۴

هم دانشگاهی جان صدای آهنگ که توی گوشم پیچید روحمو درگیر آرامش کرد خون تو رگام جریانی دوباره گرفت لبخند بی دلیل،زیبایی اصیل شب گریه های مست،صبح خمار من دار و ندار من،دریا کنار من ابر بهار من،از گریه هام تویی راه فرار من حالم خوبه با تو،زیبای منی،نفسای منی،تو صدای منی حالم خوبه با تو،تو کنار منی بیقرار تو

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۱۳

هم دانشگاهی جان   قلبم به تنم اضافی میکرد نمیدونم بخاطر چی،شاید بخاطر اینه که اینهمه به هم وابسته ایم با غصه به دوتاشون ‌نگاه کردم و با نهایت ارامش گفتم:   _ هیچی بابا،چیزی نشده   یگانه: خر خودتی،از چشمات مشخصه چیزی شده   مبینا:یا میگی یا با کفش میزنم تو صورتت   همینطور داشتن یه ریز حرف میزدن

ادامه مطلب ...

هم‌دانشگاهی جان پارت۱۲

هم دانشگاهی جان     سریع‌ جواب پیاممو داد   * سلام مجدد ممنونم با این پیام شما بهترم شدم،من‌ واقعا از شما و یگانه خانم و مبینا خانم متشکرم،تا‌ ابد مدیون شمام من بیصبرانه‌ منتظرم.خدانگهدار*   نوشتم:   * خواهش میکنیم، این لطفیه که ما در حق خواهرمون میکنیم،نیازی هم به مدیون بودن نیست،من خبرتون میکنم. خداحافظتون*   مبینا

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۱۱

هم دانشگاهی جان     مائده: غلط کردی قبول نیس، اصلا قبول نکن بدرک کثااااافت   لحنش خیلی بامزه بود نمیشد نخندید   قهقه هام بلند شد که مثل غورباقه زل زده بود به من   _ مرگ خو چته؟ نباید بخندم؟   مائده: نه تو بخند یه روز نوبت خنده های ما هم میرسه   _ اوه ینی میگی

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۱۰

هم دانشگاهی جان   مائده: خیلی بیشعوری دلی رفیقتم ‌اینطوری میگیاااا   _چون‌ رفیقمی میگم اینطوری میگم مائده ساعت که هشته‌ چهار ساعته دارم میچرخونمت بیرون نظرت چیه شام مهمونمون‌کنی؟   مائده: دیگه دلت درد میاد   _ عرق نعنا ‌میخورم غصه خوردی   مائده: غصه نمیخورم نگران‌ من‌نباش ‌بریم یه رستورانی ‌که‌ جاش ‌خوب باشه   _زنگ‌بزن به مبینا

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۹

هم دانشگاهی جان   اول یه چک جانانه زد تو صورت آرتین بعدم‌ گفت: _ اگه آدم خوبی بودی خواهر من اینطوری از رو به روت بلند نمیشد بزنه رو میز پس صد درصد آدم خوبی نیستی   بعدم از بغلش رد شد و اومد کنار ماشینا واستاد   یگانه کنار من بود   یگانه: با خودت ببرش دلوین حرف

ادامه مطلب ...