هانا, Author at رمان دونی - صفحه 2 از 2

نویسنده: هانا

رمان رسپینا پارت 149

چندین بار تایپ کردم اما به جای سند پاک کردم نمیدونم خواستگاری تو این موقعیت چقدر درسته و این ماجرا ذهنمو درگیر کرده بود اگه هفته پیش بود قطعا از خوشحالی رو ابرا بودم ولی الان … با چیزایی که تازه فهمیده بودم ، نمیدونستم چیزی هنوز ازم پنهون کرده یا همینه ، هرچند این موضوع هم خیلی کوچیک نبود

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 148

    با خستگی وارد خونه شدم ، سلام کردم و وارد اتاق شدم ، میلی به غذا نداشتم فقط میخواستم بخوابم ، پشت سرم رادمهر اومد تو اتاق _ برو بیرون میخوام لباس عوض کنم _ خبری که میخوام بدم خیلی مهمه ها کنجکاو نگاهش کردم _ چه خبری؟ _ مژدگونی میخوام _ مژدگونی بخوره تو …. _ نمیگم

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 147

ترجیح میدادم به چیزایی که شنیدم فکر نکنم ، حداقل الان دستاش نوازش وار توی موهام حرکت میکرد و کم کم چشمام خمار شد سرمو کمی تکون دادم و خیره اش شدم نگاهم کرد و لبخند کمرنگی زد و روی موهامو بوسید . …………………………………………………………… _ رسپینا ، عزیزم پاشو، دیرت میشه ها _ یکم دیگه بخوابم _ دیرت میشه قربونت

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 146

نه اون حرفی میزد نه من من تو فکر حرفاش و تلاش برای هضم چیزهایی که شنیده بودم اون غرق در گذشته ، کاری که کرده و عذابی که گرفتارشه حرفاش برام مثل یه کابوس بود چیزی که تعریف کرده بود با چیزی که الان مقابلمه زمین تا آسمون تفاوتشه یه آدم خوش گذرون و دختر باز ، یه آدم

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 145

نشستم روی مبل و منتظر نگاهش کردم و همزمان پتو رو تا گردنم بالا آوردم ، توی آشپزخونه داشت کاپوچینو آماده میکرد ، کافی مورد علاقه ی من و شدیدا توی فکر بود و گرفتگی و کلافگی توی حرکات و چهره اش مشخص بود دوتا ماگ هارو پر کرد و اومد سمتم و کنارم نشست و نگاهش خیره ی میز

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 144

برای اینکه بتونم کمی به خودم بیام زیر دوش مونده بودم و لباسام خیس به تنم چسبیده بود ، با همون لباس خیس روی پارکت های پذیرایی و کنج خونه دراز کشیدم و جنین وا تو خودم جمع شدم ، نگران بودم … نگران رادان … جواب تلفنشو نمیداد و من جز نگرانی کاری نمیتونستم با چیزی که دیده بودم

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 143

با شنیدن صدای مهیبی سریع و ترسیده چشمام رو باز کردم ، تصادف شده بود کل وجودم یخ زد با حال خراب رفتم اون سمت ، صدای داد مردم که میگفتن آمبولانس خبر کنین حالمو بدتر و بدتر میکرد میترسیدم برم جلوتر و ببینم از چیزی ک ترسیدم سرم اومده بی جون خودمو میکشوندم سمت خیابون ، صدای پچ پچای

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 142

  _رسپینا _جانم _آماده شو یکم بریم بیرون چرخ بخوریم یکمم خرید کنیم _فکر میکردم از خرید با جنس مونث مشکل داشته باشی _ مشکل که دارم ، اما میخوام کمی وسیله بگیریم که هربار میای پیشم همه چیز داشته باشی اینجا ، تا قبل ازدواجمون _ مگه قراره بیام؟ _ یا با زبون خوش یا با زور _ اجباره

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 141

  با لبخند کمرنگم به صدای آب و صدای رادان که سرتاسرش برای اذیت من بود گوش دادم ، اون لحظه که پیرهنشو دراورده بود ترسیده بودم حتی زیادی ترسیده بودم ، درسته علاقه داشتیم بهم اما این باعث نمیشد چنین رابطه ای رو قبول کنم ، نمیخواستم اعتمادی که خانوادم دارن بهم رو از بین ببرم و خودمو ندید

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 140

    از اسنپ پیاده شدم و تو سالن انتظار منتظر و چشم به راه موندم ، با کلی مسخره بازی و حرف زدن تونستم رها رو راضی کنم ساعت پرواز رادان رو بهم اطلاع بده ، هرچند خودشم خبر نداشت چون رادان راضی نبود بریم فرودگاه سراغش و حرفش این بود که الکی چرا تا فرودگاه بریم و دو_سه

ادامه مطلب ...