رمان آقبانو پارت پایانی
والا ابرو بالا داد. – آدمهات، رعیتهات، خانواده و اقوامت… نمیپرسن چرا بچهٔ حرومی دیگران رو به نیش کشیدی و… بارمان صدا بالا برد. – از خون خودمه… والا انگشت بالا کرد. – هیش! بچه تازه آروم گرفته، بده بغل مادرش تا دوباره بیتابی نکرده. آمد و