رمان تدریس عاشقانه پارت آخر

رمان تدریس عاشقانه پارت آخر

18 دیدگاه
دوباره روی تخت نشستم. بازوم و گرفت … معلم بود حال خودشم خوب نیست و داره تحمل میکنه اینو از عرقی که کرده بود فهمیدم. به سختی گفتم _خوبم چیزی نیست…
رمان تدریس عاشقانه پارت 44

رمان تدریس عاشقانه پارت 44

1 دیدگاه
بعد از پوشیدن لباس مخصوص وارد کردن بخش مراقبت های ویژه شدم. دیگه مثل روزای اول گریه نمی توان کرد اما داغون شده بود که دیدم چشمان بسته ی آرمان…
رمان تدریس عاشقانه پارت 42

رمان تدریس عاشقانه پارت 42

25 دیدگاه
  به در کوبیدم و داد زدم _تو دیوونه شدی نه؟زده به سرت؟معلومه که باهات نمیام آرمان _من نگفتم باهام میای یا نه گفتم به زور میبرمت. کفری نگاهش کردم.…
رمان تدریس عاشقانه پارت 41َ

رمان تدریس عاشقانه پارت 41

14 دیدگاه
  دقیقا به هدفش رسیده بود.جلب توجه آرمان…. نگاه سرزنش بارش و ازم گرفت و با بلند شدنش نگاه همه رو کشوند سمت خودش… یکی از بچه ها گفت _ترسیدم…
رمان تدریس عاشقانه پارت 40

رمان تدریس عاشقانه پارت 40

20 دیدگاه
  در باز شد. فکر می‌کردم معینه اما در کمال تعجب آرمان بود که با بی رحمی گفت _سوگل اینجاست! لبمو گزیدم و با خشم به آرمان نگاه کردم بازومو…
رمان تدریس عاشقانه پارت 39

رمان تدریس عاشقانه پارت 39

10 دیدگاه
مثل طلبکارا بالای سرم ایستاده بود و نگاهم میکرد ‌ حق به جانب گفتم _شعور نداری ؟ برو بیرون نمیبینی دارم شنا می‌کنم با همون اخمش گفت _بیا بیرون باید…
رمان تدریس عاشقانه پارت 37

رمان تدریس عاشقانه پارت 37

17 دیدگاه
  ای خدا منو مرگ بده از دست این دختر …تو می‌خوای منو بکشی ؟ یعنی چی که دارم از معین طلاق میگیرم؟کم پشتت حرفه تو فامیل؟ آبروی ما اصلا…
رمان تدریس عاشقانه پارت 36

رمان تدریس عاشقانه پارت 36

15 دیدگاه
باورم نمیشد.با حرص گفتم _یعنی چی؟ خدا لعنتت کنه سه سال پیش چرا ولم کردی؟به خاطر یه حماقتی که تو بچگیم کرده بودم و بکارت نداشتم.الان خودت به یه زن…
رمان تدریس عاشقانه پارت 35

رمان تدریس عاشقانه پارت 35

14 دیدگاه
  صبحونه شونو نخورده بلند شدن . لحظه ای که از کنارم می گذشتن معین نگاه تندی بهم انداخت که با لبخند براش ابرو بالا انداختم . از کافه که…
رمان تدریس عاشقانه پارت 34

رمان تدریس عاشقانه پارت 34

28 دیدگاه
  پیراهنم و که پایین کشید وحشتم هزار برابر شد ‌ به ملافه ی روی تخت چنگ انداختم و سعی داشتم پاهام و تکون بدم اما نمیشد . دکمه هاش…
رمان تدریس عاشقانه پارت 33

رمان تدریس عاشقانه پارت 33

37 دیدگاه
چرا نمیفهمید من همینجوریشم رو به جنونم و دارم از عشقش میمیرم ؟ فکر میکردم بعد این همه سال دیگه دوستش ندارم اما خودم و گول میزدم … اروم گفت…
رمان تدریس عاشقانه پارت 32

رمان تدریس عاشقانه پارت 32

28 دیدگاه
آرمان نگاهی به من انداخت و گفت _من خیلی وقته ایرانم دایی جان! مات نگاه‌ش کردم که ادامه داد _امشب هم من به نامزدی بهترین دوستم دعوت شده بودم. نمیدونستم…
رمان تدریس عاشقانه پارت 31

رمان تدریس عاشقانه پارت 31

13 دیدگاه
همگی از جا بلند شدیم و مامان گفت _حالا نشسته بودین کجا به این زودی؟ معین با لبخند محوی متواضع گفت _باید برم بیمارستان… انشالله از این به بعد زیاد…