رمان تدریس عاشقانه پارت آخر18 تیر 140017 دیدگاهدوباره روی تخت نشستم. بازوم و گرفت … معلم بود حال خودشم خوب نیست و داره تحمل میکنه اینو از عرقی که کرده بود فهمیدم. به سختی گفتم _خوبم چیزی نیست…
رمان تدریس عاشقانه پارت 4431 خرداد 14001 دیدگاهبعد از پوشیدن لباس مخصوص وارد کردن بخش مراقبت های ویژه شدم. دیگه مثل روزای اول گریه نمی توان کرد اما داغون شده بود که دیدم چشمان بسته ی آرمان…
رمان تدریس عاشقانه پارت 439 دی 139945 دیدگاه این بار که چشمام و باز کردم اولین چیزی که به یاد آوردم آرمان بود. توی اتاق کسی نبود. به سختی تن خشک شدم و تکون دادم و نشستم.…
رمان تدریس عاشقانه پارت 4229 آبان 139925 دیدگاه به در کوبیدم و داد زدم _تو دیوونه شدی نه؟زده به سرت؟معلومه که باهات نمیام آرمان _من نگفتم باهام میای یا نه گفتم به زور میبرمت. کفری نگاهش کردم.…
رمان تدریس عاشقانه پارت 414 آبان 139914 دیدگاه دقیقا به هدفش رسیده بود.جلب توجه آرمان…. نگاه سرزنش بارش و ازم گرفت و با بلند شدنش نگاه همه رو کشوند سمت خودش… یکی از بچه ها گفت _ترسیدم…
رمان تدریس عاشقانه پارت 4013 مهر 139920 دیدگاه در باز شد. فکر میکردم معینه اما در کمال تعجب آرمان بود که با بی رحمی گفت _سوگل اینجاست! لبمو گزیدم و با خشم به آرمان نگاه کردم بازومو…
رمان تدریس عاشقانه پارت 3923 شهریور 139910 دیدگاهمثل طلبکارا بالای سرم ایستاده بود و نگاهم میکرد حق به جانب گفتم _شعور نداری ؟ برو بیرون نمیبینی دارم شنا میکنم با همون اخمش گفت _بیا بیرون باید…
رمان تدریس عاشقانه پارت 389 شهریور 139911 دیدگاه در اتاق و باز کرد و منتظر موند تا من اول وارد بشم. اتاق هم مثل بقیه ویلا عالی بود . داشتم میرفتم سرک بکشم که بازومو کشید و…
رمان تدریس عاشقانه پارت 3727 مرداد 139917 دیدگاه ای خدا منو مرگ بده از دست این دختر …تو میخوای منو بکشی ؟ یعنی چی که دارم از معین طلاق میگیرم؟کم پشتت حرفه تو فامیل؟ آبروی ما اصلا…
رمان تدریس عاشقانه پارت 3615 مرداد 139915 دیدگاهباورم نمیشد.با حرص گفتم _یعنی چی؟ خدا لعنتت کنه سه سال پیش چرا ولم کردی؟به خاطر یه حماقتی که تو بچگیم کرده بودم و بکارت نداشتم.الان خودت به یه زن…
رمان تدریس عاشقانه پارت 354 مرداد 139914 دیدگاه صبحونه شونو نخورده بلند شدن . لحظه ای که از کنارم می گذشتن معین نگاه تندی بهم انداخت که با لبخند براش ابرو بالا انداختم . از کافه که…
رمان تدریس عاشقانه پارت 3428 تیر 139928 دیدگاه پیراهنم و که پایین کشید وحشتم هزار برابر شد به ملافه ی روی تخت چنگ انداختم و سعی داشتم پاهام و تکون بدم اما نمیشد . دکمه هاش…
رمان تدریس عاشقانه پارت 3316 تیر 139937 دیدگاهچرا نمیفهمید من همینجوریشم رو به جنونم و دارم از عشقش میمیرم ؟ فکر میکردم بعد این همه سال دیگه دوستش ندارم اما خودم و گول میزدم … اروم گفت…
رمان تدریس عاشقانه پارت 326 تیر 139928 دیدگاهآرمان نگاهی به من انداخت و گفت _من خیلی وقته ایرانم دایی جان! مات نگاهش کردم که ادامه داد _امشب هم من به نامزدی بهترین دوستم دعوت شده بودم. نمیدونستم…
رمان تدریس عاشقانه پارت 3127 خرداد 139913 دیدگاههمگی از جا بلند شدیم و مامان گفت _حالا نشسته بودین کجا به این زودی؟ معین با لبخند محوی متواضع گفت _باید برم بیمارستان… انشالله از این به بعد زیاد…