رمان تدریس عاشقانه پارت آخر2 سال پیش18 دیدگاهدوباره روی تخت نشستم. بازوم و گرفت … معلم بود حال خودشم خوب نیست و داره تحمل میکنه اینو از عرقی که کرده بود فهمیدم. به سختی گفتم _خوبم چیزی نیست…
رمان تدریس عاشقانه پارت 442 سال پیش1 دیدگاهبعد از پوشیدن لباس مخصوص وارد کردن بخش مراقبت های ویژه شدم. دیگه مثل روزای اول گریه نمی توان کرد اما داغون شده بود که دیدم چشمان بسته ی آرمان…
رمان تدریس عاشقانه پارت 433 سال پیش45 دیدگاه این بار که چشمام و باز کردم اولین چیزی که به یاد آوردم آرمان بود. توی اتاق کسی نبود. به سختی تن خشک شدم و تکون دادم و نشستم.…
رمان تدریس عاشقانه پارت 423 سال پیش25 دیدگاه به در کوبیدم و داد زدم _تو دیوونه شدی نه؟زده به سرت؟معلومه که باهات نمیام آرمان _من نگفتم باهام میای یا نه گفتم به زور میبرمت. کفری نگاهش کردم.…
رمان تدریس عاشقانه پارت 413 سال پیش14 دیدگاه دقیقا به هدفش رسیده بود.جلب توجه آرمان…. نگاه سرزنش بارش و ازم گرفت و با بلند شدنش نگاه همه رو کشوند سمت خودش… یکی از بچه ها گفت _ترسیدم…
رمان تدریس عاشقانه پارت 403 سال پیش20 دیدگاه در باز شد. فکر میکردم معینه اما در کمال تعجب آرمان بود که با بی رحمی گفت _سوگل اینجاست! لبمو گزیدم و با خشم به آرمان نگاه کردم بازومو…
رمان تدریس عاشقانه پارت 393 سال پیش10 دیدگاهمثل طلبکارا بالای سرم ایستاده بود و نگاهم میکرد حق به جانب گفتم _شعور نداری ؟ برو بیرون نمیبینی دارم شنا میکنم با همون اخمش گفت _بیا بیرون باید…
رمان تدریس عاشقانه پارت 383 سال پیش11 دیدگاه در اتاق و باز کرد و منتظر موند تا من اول وارد بشم. اتاق هم مثل بقیه ویلا عالی بود . داشتم میرفتم سرک بکشم که بازومو کشید و…
رمان تدریس عاشقانه پارت 373 سال پیش17 دیدگاه ای خدا منو مرگ بده از دست این دختر …تو میخوای منو بکشی ؟ یعنی چی که دارم از معین طلاق میگیرم؟کم پشتت حرفه تو فامیل؟ آبروی ما اصلا…
رمان تدریس عاشقانه پارت 363 سال پیش15 دیدگاهباورم نمیشد.با حرص گفتم _یعنی چی؟ خدا لعنتت کنه سه سال پیش چرا ولم کردی؟به خاطر یه حماقتی که تو بچگیم کرده بودم و بکارت نداشتم.الان خودت به یه زن…
رمان تدریس عاشقانه پارت 353 سال پیش14 دیدگاه صبحونه شونو نخورده بلند شدن . لحظه ای که از کنارم می گذشتن معین نگاه تندی بهم انداخت که با لبخند براش ابرو بالا انداختم . از کافه که…
رمان تدریس عاشقانه پارت 343 سال پیش28 دیدگاه پیراهنم و که پایین کشید وحشتم هزار برابر شد به ملافه ی روی تخت چنگ انداختم و سعی داشتم پاهام و تکون بدم اما نمیشد . دکمه هاش…
رمان تدریس عاشقانه پارت 333 سال پیش37 دیدگاهچرا نمیفهمید من همینجوریشم رو به جنونم و دارم از عشقش میمیرم ؟ فکر میکردم بعد این همه سال دیگه دوستش ندارم اما خودم و گول میزدم … اروم گفت…
رمان تدریس عاشقانه پارت 323 سال پیش28 دیدگاهآرمان نگاهی به من انداخت و گفت _من خیلی وقته ایرانم دایی جان! مات نگاهش کردم که ادامه داد _امشب هم من به نامزدی بهترین دوستم دعوت شده بودم. نمیدونستم…
رمان تدریس عاشقانه پارت 313 سال پیش13 دیدگاههمگی از جا بلند شدیم و مامان گفت _حالا نشسته بودین کجا به این زودی؟ معین با لبخند محوی متواضع گفت _باید برم بیمارستان… انشالله از این به بعد زیاد…