IMG 20210214 090744 230

رمان سکوت قلب پارت ۲۱ 5 (2)

58 دیدگاه
دو هفته است که از نامزد شدن آن دو می‌گذرد. عقد و عروسی را باهم برای اخر ماه بعد گذاشته اند و در این مدت به خرید های خانه و عروسی چسبیده اند. همه چیز روی روال افتاده است. البته امیدوارم همین طور بماند…!   “اَوینار” کتابم را بستم و…
۱۲۰۶۵۳

رمان سکوت قلب پارت ۲۰ 5 (2)

32 دیدگاه
کلافه کنارش می‌روم. – چرا وایسادی؟ برو دنبالش. یه خریتی کردی خودت هم باید درستش کنی. – آخه… – آخه نداره. یا حرف می‌زنی یا همین طوری اوضاع می‌مونه. حق با اونه اگه الان منم جای اون بودم از دستت ناراحت می‌شدم حداقل باید بهش می‌گفتی کسی هست دوسش دارم.…
66029456 510269253075193 4474386952745553819 n

رمان سکوت قلب پارت 19 5 (2)

49 دیدگاه
با دیدن هیوا سریع به سمتش می‌روم. محکم بغلم می‌کند. – چطوری اوینار خانوم شنیدم این دو هفته بدتر از همیشه داری می‌خونی. لبخندی می‌زنم. – باید بخونم ديگه. الکی که… سلام. با دیدنش متعجب می‌شوم. او هم همراه هیوا آمده است! چرا؟ آرتین با دیدن هاکان کنار هیوا اخمهایش…
Ermiya Ghasemi www OverDoz IR 3

رمان سکوت قلب پارت 18 4 (1)

17 دیدگاه
با دیدن من لبخندی می‌زند. – صبحانه بخور بعد برو گلکَم. به خاطر اینکه ناراحت نشد، لقمه ای برمی‌دارم و گونه اش را می‌بوسم. او هم گناه دارد گیر کرده است بین خانواده شوهرش. اما تنها دلیلی که هنوز سرپاست و از حرفهای دیگران و کارهایشان زمین نخورده است، علاقه…
۱۵۴۶۴۷

رمان سکوت قلب پارت 17 5 (2)

10 دیدگاه
آرتین بلند می‌شود. – حرف عمو رو گفتم کاری که قراره یه هفته اس قراره یه هفته انجام بدی رو کردم. آرشین به او چشم غره می‌رود. چانه ام می‌گیرد و سرم را بالا می‌آورد. – نگران نباش من با بابا امروز رفتم صحبت کردم گفت خودش میره پیش آقاجون.…
۱۳۴۰۱۲

رمان سکوت قلب پارت 16 5 (2)

178 دیدگاه
ترانه کنارش می‌نشیند. – اما تو وضعیت من بهترین کاره. اگه ازت بخوام وکالتم رو قبول کنی توقع زیادیه؟ – نه نیست. موضوع منو هاکان کلا یه چیز دیگه است. فردا بیا دفتر راجبش حرف می‌زنیم. ترانه قدردان تشکری می‌کند. – ممنونم. برم چایی بیارم من می‌خوری؟ نفس بلند می‌شود.…
۱۱۴۶۰۲

رمان سکوت قلب پارت ۱۵ 5 (2)

37 دیدگاه
چرا همیشه تو باید پشت ما باشی. چشمکی می‌زنم. – انشالا جبران می‌کنید نگران نباش. چشمهايش قرمز شده است اما باز هم با لبخند چهره اش زیبا می‌شود. – من که فکر نمی‌کنم. بد عادتمون کردی به بودنت به حمایت هات. به اینکه خیالمون راحت باشه هاکان هست. لبخند تلخی…
رمان سکانس عاشقانه پارت 41

رمان سکوت قلب پارت 14 5 (2)

657 دیدگاه
سعی کردم آروم باشم. اصلا نمی‌خوام اینجا عصبی بشم. اونم جلو این آدما. سهیلا خنده ریزی می‌کند. – بهتر اصلا دختر مناسبی نبود خودم برات می‌گردم یه دختر خوب پیدا می‌کنم. پوزخندی می‌زنم. کاش بتوانم جلوی خودم را بگیرم و هر چه از دهنم در می‌آید بارش نکنم! – نه…
رمان عشق تعصب پارت 52

رمان‌ سکوت قلب پارت 13 5 (1)

39 دیدگاه
  نفس عمیقی کشیدم و زنگ را زدم .   دختر بچه مو طلایی با هیجان در را باز کرد . – چرا انقدر دیر اومدی عمو ؟   لبخند روی لبانم خشک شده است . دیگر حتی لبخند الکی هم روی لبانم نمی آمد.   آرام را به بدبختی…
رمان نفوذی پارت 14

رمان‌ سکوت قلب پارت 12 5 (1)

29 دیدگاه
  خسته بلند می‌شوم و روپوشم را در می‌آورم.   گوشی را از روی میز برمی‌دارم.   سه تماس‌ از دست رفته!   دو تماس نفس و دیگری هامون.   چشمانم از شدت کم خوابی می‌سوزد. سرگیجه شدید! آرام روی صندلی می‌شینم تا کار دست خودم نداده ام.   بیتا…
رمان آفرودیت و شیطان پارت 32

رمان‌ سکوت قلب پارت 11 5 (1)

40 دیدگاه
  – آقای سلحشور عیب نداره بشینم کنارتون؟ ابرویی بالا می‌اندازم. – ابنجا چیکار میکنی پیمان می‌شینه کنارم و می‌گه: – نشستم فکر کردم هاکان رو که الان نزدیک پنج ساعته همه در به در دنبالش ان رو کجا می‌شه پیداش کرد. دیدم یه جا هست که با تمام زیباییش،…
۱۱۱۶۱۰

رمان‌ سکوت قلب پارت 10 4 (1)

51 دیدگاه
گوشی را که قطع میکنم ترانه ضربه ای روی شانه ام می‌زند.   – با خاله ات حرف زدی؟ حالش چطوره؟   – چه میدونم یه بار نفس میگه خوبه یه بار این میگه حالش بده. تو خوبی یه جوری هستی؟   – بابا زنگ زد گفت به محض رسیدن…
۱۸۱۴۳۶

رمان‌ سکوت قلب پارت 9 5 (1)

30 دیدگاه
    بطری آبی را از کیفش در می‌آورد و به سمتم می‌گیرد. – می‌خوری؟   سرم را به نه تکان می‌دهم.   شانه ای بالا می‌اندازد و آب را سر می‌کشد.   نگاهم را از او می‌گیرم و به بوم نقاشی می‌دهم.   – خیلی قشنگ می‌شه!   نیشخندی…
۲۲۳۵۲۷

رمان‌ سکوت قلب پارت 8 4 (1)

43 دیدگاه
  _اینجا واقعا عالیه هر چی هیوا گفته حق داشته اینجا واقعا بهشت گمشده اس نفس عمیقی میکشم و با تمام وجود هوا را میبلعم. واقعا بهشت گمشده است. گوشی اش را به سمتم می‌گیرد _ میشه چند تا عکس بگیری ازم میخوام نشون کسی بدم بعدا گوشی را می‌گیرم.…
19934894 6305 b

رمان سکوت قلب پارت7 5 (1)

37 دیدگاه
. پیمان با شیطنت چشمکی برایش می‌زند. – حرص نخور بیتا بانو این همه تو تیکه میندازی به مردم حالا یه بارم یکی پیدا شده رو دست تو بلند شده. آمدم سارا و هیوا مانع جواب دادن بیتا می‌شود. سارا حالش بهتر شده است و قطعا دلیلش حرف زدن با…