رمان سکوت قلب پارت آخر

42 دیدگاه
سرطان بدخیمِ تنهایی تمامِ وجودم را گرفته، و حالِ روزگارم پریشان است. که هر لحظه چندبار می‌میرم. این مرضِ لاعلاج، نفس که می‌کشم، به هر کجا که نگاه می‌کنم، وقتِ…

رمان سکوت قلب پارت ۳۵

18 دیدگاه
ذهنم رهایم نمی‌کند. سرم را میان دستانم می‌گیرم. تظاهر به خوشبختی دردناک‌تر از تحملِ بدبختی است! صدای بسته شدن در را که می‌شنوم بلند می‌شوم و هندزفری و گوشی ام را بر…

رمان سکوت قلب پارت ۳۴

41 دیدگاه
نویسنده نوشت: سلام خدمت تمام همراهان عزیز سکوت قلب. اگه میشه لطف کنید نظرتون رو راجب رمان شده دو خط برام کامنت کنید می‌خوام ببینم از نطر مخاطبان رمان چطوره! …

رمان سکوت قلب پارت ۳۳

10 دیدگاه
سکوت‌ قلب: -هاک..کان نه این غیر ممکن است. با شتاب برگشتم. اوینارم را دیدم که چشمانش را خمارمانند باز کرده بود و با لی های ترک برداشته اش اسمم را…

رمان سکوت قلب پارت ۳۲

15 دیدگاه
سکوت‌ قلب: -من..من..واقعا نمی‌دونم…چی بگم! با دو قدم خودش را بهم رساند و بی مقدمه من را به آغوش کشید و زیر گوشم لب زد: – هیچی نگو، فقط بمون!…

رمان سکوت قلب پارت 31

21 دیدگاه
سکوت‌ قلب: بیتا نگذاشت ادامه حرفش را بزند و یک سیلی محکم به صورتش زد.به گونه ای که سرش به سمت راست کج شد انگشتش را به صورت تحدید جلوی…

رمان سکوت قلب پارت ۳۰

6 دیدگاه
سکوت‌ قلب: سری به موافقت تکان دادم که عسل به سمت پارکینگ پاساژ دوید. بازوی نفس را گرفتم که نیفتد؛ نگاهی به صورتش انداختم که داشت با نگرانی، اطراف را…

رمان سکوت قلب پارت ۲۹

11 دیدگاه
تلفن خانه به صدا در می‌اید -بچه ها من برم تلفن داره زنگ میزنه -باشه برو ولی بعداً حتما بهم زنگ بزنا -باشه خواهر من کاری نداری؟ -نه قربانت مواظب…

رمان سکوت قلب پارت ۲۸

9 دیدگاه
سکوت‌ قلب: “بروبابایی” می‌گویم و سرم را به سمت پنجره بر می‌گردانم. واقعا این حس چیست که وقتی او را می‌بینم یا یا من تماس می‌گیرد و یا حتی به…

رمان سکوت قلب‌ پارت ۲۷

13 دیدگاه
سکوت‌ قلب: خودم را در آینه می‌بینم. چشم سیاه رنگم یا سایه نارنجی و خط چشم زیبا تر از هر زمان شده است! موهای جلویم را فر کرده ام و…

رمان سکوت قلب پارت ۲۶

20 دیدگاه
سکوت قلب اوینار با بدجنسی لب می‌زند: -من یادم نمیاد بابام هنوز هیوا رو داده باشه یه نامزدی ساده است دیگه. می‌خندم. قشنگ پیمان را ضایع می‌کند. پیمان چشمانش را…

رمان سکوت قلب پارت ۲۵

22 دیدگاه
جلوی در دانشگاه منتظر هیوا بودم. هرچه زنگ میزدم جواب نمی‌داد. دیگر کم کم داشتم عصبی می‌شدم. مرا مسخره خودش کرده؟ داشتم سمت آژانس دانشگاه می‌رفتم که یکی را کرایه…

سکوت قلب پارت ۲۴

32 دیدگاه
لبخند می‌زنم. دختر راحتیست برایش مهم نیست که اینگونه اورا ببینند انگار خودش در اولویت است که الان خسته است و تمام تلاشش رسیدن زود هنگام به خانه اش است.…
رمان عروسک پارت 4

رمان سکوت قلب پارت ۲۳

30 دیدگاه
پدرم واقعا مردانگی کرد که اجازه داد. کاش من هم انقدر خوش شانس بودم اما می‌دانم که آقاجون بیخیال نخواهد شد! انقدر که زیر بار نمی‌رود نوه عزیز دردانه اش…

رمان سکوت‌ قلب پارت ۲۲

40 دیدگاه
این اولین بار است تنها سفر می‌کنم. آن هم با هواپیما! صندلی کنار پنجره افتاده بودم و از شانس خوبم دختری تقریبا بیست و هفت هشت ساله کنارم بود. در…