سرطان بدخیمِ تنهایی تمامِ وجودم را گرفته، و حالِ روزگارم پریشان است. که هر لحظه چندبار میمیرم. این مرضِ لاعلاج، نفس که میکشم، به هر کجا که نگاه میکنم، وقتِ…
ذهنم رهایم نمیکند. سرم را میان دستانم میگیرم. تظاهر به خوشبختی دردناکتر از تحملِ بدبختی است! صدای بسته شدن در را که میشنوم بلند میشوم و هندزفری و گوشی ام را بر…
سکوت قلب اوینار با بدجنسی لب میزند: -من یادم نمیاد بابام هنوز هیوا رو داده باشه یه نامزدی ساده است دیگه. میخندم. قشنگ پیمان را ضایع میکند. پیمان چشمانش را…
جلوی در دانشگاه منتظر هیوا بودم. هرچه زنگ میزدم جواب نمیداد. دیگر کم کم داشتم عصبی میشدم. مرا مسخره خودش کرده؟ داشتم سمت آژانس دانشگاه میرفتم که یکی را کرایه…
لبخند میزنم. دختر راحتیست برایش مهم نیست که اینگونه اورا ببینند انگار خودش در اولویت است که الان خسته است و تمام تلاشش رسیدن زود هنگام به خانه اش است.…
پدرم واقعا مردانگی کرد که اجازه داد. کاش من هم انقدر خوش شانس بودم اما میدانم که آقاجون بیخیال نخواهد شد! انقدر که زیر بار نمیرود نوه عزیز دردانه اش…