رُمانِ«تُنگ بُلور»پارت9

9 دیدگاه
تـُنـــگ بـلـور:   راوی     با صنم حرف میزند ، از او میخواهد به پناه نزدیک تر شود و او را هم به باشگاه رفتن راضی کند.   شاید…

رُمانِ «تُنگِ بُلور»پارت 8

16 دیدگاه
تـُنـــگ بـلـور:   زانوهایم شل میشود …دستم را به دیوار میگیرم که صدای گریه ماهور گوشم را پر میکند   -خب پدرسوخته …شاشیدی به هیکل من و خودت نبرمت چیکار…

رُمانِ «تُنگِ بُلور»پارت 4

21 دیدگاه
تـُنـــگ بـلـور:   راوی   پیشانی اش را به فرمان ماشین تکیه میدهد و چشمانش را میبندد …   دل رفتن نداشت …نمی‌توانست تنهایش بگذارد.   پناهش ترسو بود …کجا…

رُمانِ «تُنگِ بُلور»پارت 2

23 دیدگاه
تـُنـــگ بـلـور:   تا شب هیچ حرف دیگری راجع به این موضوع نمیزنم و سعی میکنم خودم را قانع کنم که مهراب با بقیه فرق دارد و قرار نیست که…