رُمانِ«تُنگ بُلور»پارت 102 ماه پیش23 دیدگاهتـُنـــگ بـلـور: راوی می گوید …خودش را با ماهور سرگرم میکند و پس از گذشت چند دقیقه خود سکوت ایجاد شده را می شکند –…
رُمانِ«تُنگ بُلور»پارت92 ماه پیش9 دیدگاهتـُنـــگ بـلـور: راوی با صنم حرف میزند ، از او میخواهد به پناه نزدیک تر شود و او را هم به باشگاه رفتن راضی کند. شاید…
رُمانِ «تُنگِ بُلور»پارت 82 ماه پیش16 دیدگاهتـُنـــگ بـلـور: زانوهایم شل میشود …دستم را به دیوار میگیرم که صدای گریه ماهور گوشم را پر میکند -خب پدرسوخته …شاشیدی به هیکل من و خودت نبرمت چیکار…
رُمانِ«تُنگِ بُلور»پارت72 ماه پیش40 دیدگاهتُنگـــ بلــور : راوی – اذیت که نمیکنه؟ میپرسد و مادرش از پشت خط جواب میدهد …
رُمانِ «تُنگِ بُلور» پارت62 ماه پیش9 دیدگاهتـُنـــگ بـلـور: نیم خیز میشوم تلفن همراهم را از دستش بگیرم که با خنده می گوید – شوخی کردم بشین بقیه رو ببینم .. اگر هلما…
رُمانِ «تُنگِ بُلور» پارت52 ماه پیش21 دیدگاهتـُنـــگ بـلـور: * * * تلفن همراهم را به گوشم میچسبانم و همانطور که کاور لباسم را زیر بغل میزنم و از اتاق خارج میشوم غر میزنم …
رُمانِ «تُنگِ بُلور»پارت 42 ماه پیش21 دیدگاهتـُنـــگ بـلـور: راوی پیشانی اش را به فرمان ماشین تکیه میدهد و چشمانش را میبندد … دل رفتن نداشت …نمیتوانست تنهایش بگذارد. پناهش ترسو بود …کجا…
رُمانِ« تُنگِ بُلور »پارت 32 ماه پیش29 دیدگاهتـُنـــگ بـلـور * * * نگاهش بین من و ماهور که طبق معمول بند سینهام بود می چرخد و در حالی که به طرفمان می آید می گوید…
رُمانِ «تُنگِ بُلور»پارت 22 ماه پیش23 دیدگاهتـُنـــگ بـلـور: تا شب هیچ حرف دیگری راجع به این موضوع نمیزنم و سعی میکنم خودم را قانع کنم که مهراب با بقیه فرق دارد و قرار نیست که…
رُمانِ « تُنگِ بُلور »پارت 12 ماه پیش25 دیدگاهتـُنـــگ بـلـور: #عاقبت یک روز، یک نفر می آید، و تمام آن هایی که رفته اند… را از یادمان میبرد ….! #پارت_1 – پناه با…