دسته‌بندی: رمان جرئت و شهامت

رمان جرئت و شهامت پارت ۱۸

    *راحله میشه مسخره بازی در نیاری؟من جدی ام*   حس کردم دیگر حرف زدن با راحله حوصله سر بر است .تلفن را در داخل کیف کوچکم گذاشتم .   و نگاهی به جاده کردم ،دیدم پدر در ماشین دیگر همراه با فرنود و دایی ابراهیم دارد صحبت می کند و می‌خندد.   بی بی هم انگار از آن

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۱۷

    * * * *   در حال چت کردن با راحله بودم. و نگاهی به جاده ای که داشتیم حرکت می کردیم کردم. با صدای ویبره گوشی نگاهم را از جاده کندم و خیره به گوشی شدم.   *عه پس فرید و بردن کنار تو؟*   و سپس استیکر خنده را فرستاد .با صدای مادر ناگهان صفحه گوشی

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۱۶

    سرم آنقدر درد می کرد که انگار کسی با چماق به سر من کوبیده است.رفتم و قرص مسکن را به دهان گذاشتم.   چند ساعت گذشته بود.باورم نمیشد که کمتر از ۵ ساعت دیگر قراره است به رشت برویم! حرف هایم برای مادر مثل باد هوا بوده که اینهمه نادیده گرفته است‌.   آب سردی را نوشیدم .

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۱۵

  دهانم مثل ماهی که از دریا بیرون آمده بود تکان می‌خورد،می ماندیم آن هم سه ماه؟   _یعنی چی مامان‌‌؟چی میگی   مادر سطل را گوشه ای از حیاط گذاشت و با لحن بیخیال گفت:   _همین که شنیدی، تازشم یادت باشه ترنم ،من تو رو تو همین سه ماه تابستون شوهرت میدم.چه بهتر که اون آدم فرید باشه.

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۱۴

    پدر کمی نفسش را فوت کرد و کمی چایی را نوشید و گفت:   _چیکار کنم؟مامانت خیلی خانواده دوسته..یه داداش داره دهن مارو با اون داداشش سرویس کرده.   و سری از نشان دهنده ی تاسف تکان داد و گفت: _بالاخره این فرید هم پسر بدی نیست ممکنه چون سنش پایین اینطوری هست‌.من میدونم زمانی که تو با

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۱۳

    و به چهره اش کمی نگاه کردم .دیدم او هم به من زل میزند سمانه کمی خنده ی کوتاهی کرد   فرید هم بلند شد و آمد کنار ما نشست با این کارش دندانم را بهم سابیدم.آدم به پرویی و وقیح او کسی را ندیده بودم.   _خب خانم،خانوما دارید راجب من صحبت می کنید؟   چشمانم را

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۱۲

  _بی‌بی جون بالاخره اومدی…!   و او را به آغوش می کشم. چقدر دلم برای مادر بزرگ قشنگم تنگ شده.در همان لحظه صدای جیغ و هورا می آید سرگردان نگاهی به خانه می کنم.   با دیدن کیک که نوشته شده ۱۸ سالگی ات مبارک  در دست پدر و دوست های قدیمی ام  تعجب می کنم.چطور متوجه نشدم که

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۱۱

  در را بستم. پدر رفت و مغازه و چند دقیقه بعد آمد.   با دیدن کیک و آبمیوه، یکی از ابروهایم بالا رفت .پدر در را باز کرد و کیک و آبمیوه را در دستانم داد و در را بست.   و سوار ماشین شد و شروع کرد به حرکت کردن.و فرمان را با مهارت خاصی چرخاند   هنوز

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۱۰

    * * * * در صندلی که اسم من در آن نوشته شده نشستم‌.   کمی اضطراب کنکور ذهنم را آشفته کرده بود سعی کردم به خودم مسلط باشم.   مداد و پاکن را در دستانم می چرخاندم.   زمانی که امتحانم ترمم را بدون هیچ اشکالی بیست گرفتم‌.مشاور به من گفته بود حتما در کنکور هم موفق

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۹

    بالاخره پدر نازنینم از ماموریت اداری اش آمد . اشکی از ذوق در چشمانم نمایان شد.   لبخندی زدم و پدرم را در آغوش کشیدم، چهره ی خسته اش مشخص بود چقدر زحمت کشیده است.   _دختر عزیزم،چرا گریه می کنی؟؟   آب بینی ام را بالا کشیدم و از بغلش بیرون آمدم.و به چهره ی مهربانش نگاه

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۸

  معلم ماژیکش را در آورد و بر روی تخته خلاصه ی درس را توضیح می‌داد.   با دقت به توضیحات او گوش میدادم و در دفترم نکته های او را می نوشتم.   _خب بچه ها این نکته ی خیلی مهمی هست. و حتما در،امتحان ترمتون و کنکور وجود‌ داره. و درس آخر و مرور کنید.   یکی از

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۷

  * * * *   با صدای آلارم تلفن خواب از چشمانم پرید. کش و قوسی به بدنم دادم و بلند شدم.   و از اتاق بیرون آمدم ،مادر در حال قرآن خواندن بود‌.   مرا دید سرش را به جهت مخالف برد. گویا آن حرفی که به او زدم خیلی او را ناراحت کرده بود.   در صندلی

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۶

    به سمت تخت زرشکی رنگم رفتم. صدای بحث آنان اومد. و صدا بلند و بلندتر میشد..   _تابان خانم،دیدید چی شد.چند دقیقه دخترتون اومد خبر خوش به ما داد.وقتشه ما دیگه بریم.   مادر شروع کرد آرام صحبت کردن :   _فیروزه خانم .خواهشن بشینید.خیلی زشته این همه راه از رشت تا اینجا اومدید میخواید برید…من دخترم و

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۵

    _منظورت چه راهی هست؟   دوباره نیشخندی زد و ادامه داد. _خودت چی فکر می کنی؟   اخمی در بین ابرو هایم جا افتاد. از صندلی بلند شدم.و دستم را روی میز کوبیدم. و با لحن سنگین گفتم:   _تو ،هیچ غلطی نمی تونی بکنی! میرم اونجا و جواب منفی میگم تو هم هر گورستونی دلت خواست برو.

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۴

    مادر چشمانش درخشید. و لبخند در دهانش خجسته شد.   _خب ،باید حامدم بدونه.که قراره ترنم دخترم ازدواج کنه.   زن دایی شروع کرد به صحبت کردن.   _آره دیگه نظر پدرش هم مهم هست. دیگه تابان جان،شما لطف کن به آقا حامد اطلاع بده.شاید راضی نباشه   وقتی به فرید نگاه کردم‌.دیدم با پوزخند به من نگاه

ادامه مطلب ...