رمان جرئت و شهامت پارت ۱۸
*راحله میشه مسخره بازی در نیاری؟من جدی ام* حس کردم دیگر حرف زدن با راحله حوصله سر بر است .تلفن را در داخل کیف کوچکم گذاشتم . و نگاهی به جاده کردم ،دیدم پدر در ماشین دیگر همراه با فرنود و دایی ابراهیم دارد صحبت می کند و میخندد. بی بی هم انگار از آن