رمان دونی

دسته‌بندی: رمان جرئت و شهامت

رمان جرئت و شهامت پارت ۳

    پوزخندی در دهانش نقش بست. انگار برای او جوک تعریف کرده ام آرام خندید .   _خب داد بزن.   _چیکار کنم؟ سرش را جلوتر برد و به چشمانم خیره شد،از آن لبخندش خبری نبود.   _مگه نمیگی،نرم بیرون.داد میزنی؟ خب داد بزن دیگه …تو که جرئت اینکار رو نداری ،غلط می کنی حرف میزنی ،من خودم میدونم…

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۲

  به حالت طلبکارانه به مادر نگاه کردم‌‌. و آیکون سبز را لمس کردم و صدا را در بلندگو گذاشتم.   _سلام دختر گلم؛خوبی؟   نفسم را فوت کردم.با صدای پدر متوجه شدم که چقدر دلتنگش هستم.   _سلام باباجون.خوبم مرسی….میگم نمیخوای برگردی تهران؟دلتنگت شدیماا   پدر قهقهه ای زد و گفت:_دخترم فقط سه ماه گذشته؛تو دلتنگ شدی؟چشم حتما میام.دیگه

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۱

#رمان_جرئت_و_شهامت   ♧♧♧♧♧ صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود. هر کاری کردم نتوانستم چشمان منتظرم را با شهر خواب آلود همراه سازم. از جايم بلند شدم.   آرام آرام بـه سمت حياط حرکت کردم. صدای چک چک باران نزديک و نزديکتر می شد. فضا مملو از بوی باران شده بود.   دستانم را به سوی خدا

ادامه مطلب ...