رمان جرئت و شهامت پارت ۱

3
(2)

#رمان_جرئت_و_شهامت

 

♧♧♧♧♧

صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود. هر کاری کردم نتوانستم چشمان منتظرم را با شهر خواب آلود همراه سازم. از جايم بلند شدم.

 

آرام آرام بـه سمت حياط حرکت کردم. صدای چک چک باران نزديک و نزديکتر می شد. فضا مملو از بوی باران شده بود.

 

دستانم را به سوی خدا بلند کردم.و از ته دلم خدا را شکر کردم. کنار باغچه نشستم و به شروع به مرور کردن خاطراتم شدم.

 

فکر کردن به بچگی هایی که در زمان گذشته انجام میدادم،روحم را نوازش می کرد. آن زمان کوچک و بی فکر بودم.مُحال بود به عواقب کار هایم فکر کنم.

 

که کار هایی که در کودکی انجام میدهم و چه عواقب جبران ناپذیری دارد!

 

با صدای چرخاندن کلید چشم هایم ناگهان به سمت در کشیده شد.مادر با صورتی خسته و پیراهن خیس وارد حیاط شد.تا چشمش به من خورد اخم در پیشانی اش جا گرفت.

 

_ترنم،تو چرا اینجا نشستی؟پاشو الان سرما میخوری

 

هنوز بوی عطر و مست کننده ی باران مرا وسوسه،میکرد.تا بیشتر بمانم اما غر زدن مادر تمامی نداشت.

 

به آرامی بلند شدم.چون میدانستم اگر به حرف هایش گوش ندهم حتما به مرز کتک خوردن میرسم.

 

حس برخورد قطرات باران را در صورتم احساس می کردم .

 

چشم هایم رو به پایین کشیده شد.با دیدن کیسه ی خرید به حالت تعجبی پرسیدم:

 

_مامان جون،مگه مهمون داریم که کلی خرید کردی؟

 

مادر خرید ها را داخل راه رو گذاشت و لبخندی زد و گفت:

 

_بله عزیزم،قراره داداشم با زن و بچش بیان اینجا. دل تو دلم نیست داداشم و ببینم.

 

با شنیدن اینکه دایی ام قرار است بیاد به خانه ی ما پلک هایم لرزید.

 

اگر او بیاید حتما پسرش فرید هم است و من به شدت از او وحشت دارم .

 

متلک هایش مانند تیک تاک ساعت در سرم می پیچد .هر بار که میخواست به من نزدیک شود و من از ترسم به کسی نمی گفتم و این روحم را آزار میداد

 

 

حتما باید کاری می کردم.

اما شانس خیلی بدی که داشتم خانه ی دایی رشت بود و تا تهران بیایند.دو روز میماندند.

 

دندان قروچه ای کردم و به این شانسم لعنت فرستادم.

 

اما با صدای مادر بالاخره از فکر بیرون اومدم:

 

_دختر،می دونی چقدر صدات کردم. نکنه گوشت مشکل پیدا کرده؟

 

نگاهی به چشم های مادر کردم برق نگرانی در چشمانش میبارید.می دانست من علاقه ای به آمدن پسر دایی به این خانه نیستم.

 

اما این نگاه مادر سنگین شد. به همین دلیل بدون فکر لب زدم.

 

_مامان،مدرسمون میخواد مارو ببره اردو یادم رفت دیروز بهت بگم. اجازه میدی برم؟

 

مادر بهت زده به من نگاه کرد.اما یهو اخم کرد انگار متوجه شد چه دروغی سر هم کرده ام‌.

 

_میخوای،از زیر کار در بری؟حالا اردو چی هست؟

 

از فکری که کردم نا امید شدم. مطمئن شدم صد درصد اجازه نمیدهد.

 

_میخوان مارو ببرن،اصفهان نمیدونم آبشارشو ببینیم و اونجا غذا بخوریم و…

 

_لازم نکرده،مهمون داریم.میمونی خونه هم درس میخونی و پذیرایی می کنی. زن داییت بگه ترنم کجاست چی بگم؟بگم،رفته اردو خانم دوست نداشت شما بیایید.

 

_حالا چه اشکالی داره…

 

حرفم را قطع کرد و جواب نهههه را بلند گفت.به سمت اتاقم هجوم اوردم.و در رو بستم.خودم فهمیده بودم هر چیزی را بگم میگوید نه.

 

در تخت دراز کشیدم.امیدوار بودم فرید با من کاری نداشته باشد.

 

اما نمیدانم چرا بی دلیل به خانه ی ما آمده اند؟اخه همیشه تابستان می آمدند.اما …

 

با صدای زنگ گوشی ام پوفی کشیدم و بلند شدم و گوشی را از روی صندلی برداشتم.

 

با دیدن اسم پدر چشمانم درخشید.لبخندی کشداری زدم.دوست داشتم از شدت خوشحالی فریاد بزنم.از اتاق بیرون اومدم.

 

_مامان،بابا زنگ زده!!!

 

مادر چشم غره ای به من کرد.
میدانستم ناراحت است سر اینکه رو حرف او حرف آوردم با من قهر کرده است.

 

_چیکار کنم؟میخوای جشن بگیریم که بابات تو ماموریت بهت زنگ زده؟

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
E.M
E.M
10 ماه قبل

تا اینجاش قشنگ بود

🙃...یاس
🙃...یاس
10 ماه قبل

آخی بنظر جالب میاد😍
فقط امیدوارم ادامه داشته باشه و وسطش پشیمون نشید از نوشتن🙃
موفق باشی عزیزم پر قدرت ادامه بده💪💖

بانو
بانو
پاسخ به  🙃...یاس
10 ماه قبل

بلاخره ما بجز هشتک از شما چیزه دیگه ای هم دیدیم😂😂💔💔

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x