“خدمتکار عمارت درد” پارت 29
بعد اینکه کوروش رفت تند رفتم تو اتاق لباسمو عوض کردم خودمو تو آینه دیدم هیچ فرقی با پلنگ صورتی نداشتم میخواستم بفهمم چرا کوروش اینقدر خونسرد شده هیچی نمیگه چرا میخواست باهام حرف بزنه تو مسیر اتاق کوروش بودم با خودم میگفت دلم واسه دیواری اینجام تنگ میشه یه نفس عمیق کشیدم در زدم