“خدمتکار عمارت درد” پارت آخر8 اسفند در 11:13 pm39 دیدگاه وقتی مارال انتقال دادن دکتر بعد معاینه اش گفت هنوز نمیتونه چیز ثابتی بگه… نمیتونستم به نبودن مارال فکر کنم هر لحظه بیشتر نگران میشدم اصن فرهاد برام…
“خدمتکار عمارت درد” پارت 736 اسفند در 8:32 pm5 دیدگاه کوروش” بعد تیر خوردن مارال تو عالم برزخ بودم نه میتونستم کاری کنم نه کاری از دستم بر میومد نمیخواستم ماهان بفهمه من خواهرشو دوست دارم…
“خدمتکار عمارت درد” پارت 7230 بهمن در 7:53 pm12 دیدگاه داشتم از کسی کمک میخواستم که یه بارم صداش نزدم ازش هیچ وقت کمک نخواستم چقدر من آدم بدی ام بهش نیاز پیدا کردم دارم صداش میزنم دلمو…
“خدمتکار عمارت درد” پارت 7130 بهمن در 6:59 pmبدون دیدگاه “ماهان” چیزی که جلو روم میدیدم باور نمی کردم + مارال مارال غرق خون تو بغلم بود دستام میلرزید چشماش بسته بود همین طور…
“خدمتکار عمارت درد” پارت 7027 بهمن در 7:05 pm12 دیدگاه ماهان: فرهاد ،مارال جایی با تو نمیاد فرهاد چند قدم اومد جلو فرهاد: مارال خودش اگه میخواد آسیبی به کسی نرسه + ماهان تورو خدا…
“خدمتکار عمارت درد” پارت 6926 بهمن در 10:53 pm10 دیدگاه فرهاد: پسرخاله بیا جلو فقط 5 دقیقه وقت داری با خواهرت خدافزی کنی میخواستم برم سمتش که فرهاد دستمو کشید + وایسا عزیزم کجا بایر اول…
” خدمتکار عمارت درد” پارت 6826 بهمن در 7:17 pm9 دیدگاه “مارال” خیلی سردم بود این گولاخا هیچی بهم ندادن + من تشنمه یکم آب میخوام هیچ توجهی نمیکردن بهم انگار وجود ندارم + های…
“خدمتکار عمارت درد ” پارت 6724 بهمن در 11:34 pmبدون دیدگاه ماهان: خواهرم کجاست؟! همین طور داشت میخندید متین: تو قلبت مرتیکه بیشعور همین طور داشت میخندید + بیارین پایین وقتی متین آوردن پایین…
خدمتکار عمارت درد 6624 بهمن در 8:11 pm2 دیدگاه فرهاد: من هنوز مارالو دوست دارم متین: مگه نگفتی ردت کرده پسر تو همه چیزت اوکیه افتادی دنبال دختری که اصن نمیخوادت میتونی رو هر دختری دست…
“خدمتکار عمارت درد” پارت 6523 بهمن در 6:17 pm29 دیدگاه با یه حس سردی چشامو وا کردم همین طور نفس نفس میزدم بیشرفا با یه سطل آب خیس ام کرده بودن دست و پامو به صندلی با طناب…
“خدمتکار عمارت درد” پارت 6422 بهمن در 8:17 pm17 دیدگاه جا خوردم نمیدونستم چه عکس العملی از خودم نشون بدم فقط همین نگاش می کردم + تو ما، ماهانی _ غیر من کسی دیگه ای اینجا…
“خدمتکار عمارت درد” پارت 6320 بهمن در 8:30 pm19 دیدگاه دانیال: اینا دیگه چین؟! کوروش جلوتر اومد دو پاکتارو گذاشت رو تخت رو به دانیال کرد کوروش: نمیشد با لباسای مهمونی بره براش یه چند دست…
“خدمتکار عمارت درد” پارت 6219 بهمن در 7:12 pm1 دیدگاه “مارال” همین طور سرش تو گوشی بود باهاش کار می کرد داشتم به این فکر می کردم بجای اینکه بگه زنشم بگه خواهرشم یا هر چی…
” خدمتکار عمارت درد ” پارت 6115 بهمن در 8:39 pm1 دیدگاه همین طور داشتم با لباسم بازی می کردم کوروش: خوب نمیخوای بگی این پسر کی بود که اینقدر نگرانت بود + بنظرت کی میتونه باشه؟! کوروش:…
“خدمتکار عمارت درد” پارت 609 بهمن در 8:52 pm6 دیدگاه بین یه دو راهی مونده بودم که برم یا نه … میخواستم بگردم ببینمش ولی عقلم اجازه نمیداد میگفت برو چند قدم برداشتم که باز صداشو شنیدم…