“خدمتکار عمارت درد” پارت 609 بهمن در 8:52 pm5 دیدگاه بین یه دو راهی مونده بودم که برم یا نه … میخواستم بگردم ببینمش ولی عقلم اجازه نمیداد میگفت برو چند قدم برداشتم که باز صداشو شنیدم…
“خدمتکار عمارت درد” پارت 598 بهمن در 6:28 pm2 دیدگاه ” مارال” دیگه بس بودم داشتم زیر دست آرایشگر جون میدادم + دستت شمام بسه همین خوبه _ ولی هنوز مونده موهاتون که… +…
” خدمتکار عمارت درد” پارت 584 بهمن در 8:40 pm10 دیدگاه + چقدر بهت دادن؟! مالکی خیر خونسرد تر از اون که فکرشو می کردم خودشو نشون میداد مالکی: چی آقا؟! + همون چیزی که خودت…
“خدمتکار عمارت درد” پارت 573 بهمن در 8:59 pm2 دیدگاه سارا: مارال دختر چته؟! + هیچی ساعت 7 صبح کی میره آرایشگاه که من میرم تو عروسی نه من… سارا: تو خواهر عروسی تو مسیر…
“خدمتکار عمارت درد” پارت 562 بهمن در 6:43 am2 دیدگاه من دیگه خسته شده بودم انگار داشت یه چیزی بهم فشار میورد خفه ام می کرد سر گیجه داشتم برا اینکه نیفتم از گوشه میز گرفتم سریع…
“خدمتکار عمارت درد” پارت 5529 دی در 8:33 pm1 دیدگاه ” سه ماه بعد” “مارال” سه ماه از برگشتنم به ایران میگذره تو این سه ماه هیچ اتقاق خاصی نیوفتاده فرهاد و دانیال همین طور مشغول…
“خدمتکار عمارت درد ” پارت 5429 دی در 12:08 am1 دیدگاه رزا اومده بود… حتما با بچه اش بوده… کوروشم باهاش بوده… نمیتونستم این سوالا رو از خاله بپرسم… اصن میدونه شوهر و بچه داره؟! خاله خزان از…
“خدمتکار عمارت درد” پارت 5329 دی در 12:04 am6 دیدگاهاوم اینجا کجاست؟! چه قشنگه وای چقدر اینجا آشناس… مارال ، کجایی ؟! + من خوبم های من خوبم… مارال نرو اونجا مارال میفتی چرا صدامو نمیشنوه ندو مارال میفتی…
خدمتکار عمارت درد پارت ۵۲15 دی در 5:24 pm12 دیدگاه“مارال” خاله خزان: مارال تموم شدی یا بیام کمکت؟! وای خدا هر چی وسایل و لباس داشتم تند تند تو چمدون گذاشتم + تموم خاله تموم شد خاله خزان: بدو…
“خدمتکار عمارت درد” پارت 5119 آذر 140119 دیدگاه + چرا اینقدر دیر کردی؟! بهرام اینقدر اعصابش خورد بود که چرا سر قرارش نزاشتم بره بهرام: میام یه چیزی میکنم تو حلقت؟! کدوم عاقلی از…
“خدمتکار عمارت درد” پارت 5019 آذر 14013 دیدگاه ” ماهان” + راشد خان من زن بگیر من نیستم من نمیخوام زن بگیرم اون دختری ام که انتخاب کردی برا خودت راشد خان: تو غلط…
“خدمتکار عمارت درد” پارت 497 آذر 14017 دیدگاه آماده شدم دیگه راهمو سمت بیرون گرفتم جایی که دانیال رفته یه کافه دنج بود دیدمش داشت کتاب میخوندم نمیدونستم کتاب میخونه جالب شد برام وارد…
“خدمتکار عمارت درد” پارت 486 آذر 14019 دیدگاه بازم همین طور نگام به عکس مارال بود نمیشد این علاقه ای که بهش داشتمو پنهون کنم گوشیمو در اوردم پیج مارالو ور داشتم یه پیج…
“خدمتکار عمارت درد” پارت 4728 آبان 140113 دیدگاه دیگه تا رستوران نیلو پیاده رفتیم تو مسیر آخر نقشه ام جواب داد دانیال باهم آشتی کرد اونم ازت معذرت خواهی کرد که نبايد منو تحریک می…
“خدمتکار عمارت درد” پارت 4627 آبان 14013 دیدگاه فرهاد: تو تنهایی نمیترسی میای اینجا + الان گرگا میاد منو میخورن نه چرا بترسم دانیال: ولی خدایی اصن بلد نیستی کجا بری هوات عوض شه…